۱۳۹۶ تیر ۱۰, شنبه

گزارشی از دو روز همراهی با کولبران ؛ هرکیلو بار ۵ هزار تومان



کولبری زمان خاصی ندارد، شب، نیمه شب، صبح یا ظهر یا غروب، زمستان یا تابستان ، هر ساعتی می‌تواند برای کولبران زمانش باشد ، زمان کولبری. مهم این است که باری برای کولبری وجود داشته باشد ، گرما و سرما هم ندارد. پیر و جوان و حتی کودک هم نمی‌شناسد ، کولبران تحت پوشش هیچ قانون حمایتی قرار نمی‌گیرند ، بیمه نمی‌شوند و هیچ سندیکای حمایتی ندارند ، احتمال دارد کولبران روی مین‌های زمینی بروند یا از ترس کمین به دره کوهستان سقوط کنند.
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران، کولبری زمان خاصی ندارد ، شب ، نیمه شب ، صبح یا ظهر یا غروب ، زمستان یا تابستان ، هر ساعتی می‌تواند برای کولبران زمانش باشد ، زمان کولبری. مهم این است که باری برای کولبری وجود داشته باشد ، گرما و سرما هم ندارد. پیر و جوان و حتی کودک هم نمی‌شناسد حتی ماه رمضان باشد و زبانت هم روزه باشد مثل کاک رحمان ، کاک علی ، کاک صدیق و… که همگی روزه هستند و ترجیح می‌دهند با زبان روزه کولبری کنند،
گزارشی از دو روز همراهی با کولبران، که در روزنامه آفتاب یزد منتشر شده در پی می‌آید:
اینجا یکی از معابر مهم کولبری است. بالاتر از هورامان و نزدیک روستای کماله، گردنه تته و به سمت خورمال. زمان کاری یک کولبر قریب به شش تا هشت ساعت پیاده روی در کوه با کوله‌ای حداقل سی کیلویی است. البته به شرطی که در کمین قرار نگیری چون انتظار عبور از کمین زمان کاری را به بالای ده ساعت هم می‌رساند.
مسیری که با آنها طی می‌کنم، بسیار سخت و خطرناک است. بعد از یک ساعت گذران مسیر‌های پرپیچ و خم به یک هوار می‌رسیم. هوار همان منطقه ییلاقی کشاورزان هورامان در ارتفاعات است. تجمعی از دور پیداست تجمع دوباره کولبران اما این‌بار برای تازه کردن نفس.
در کنار هر کدام‌شان یک گونی نارنجی رنگ کنار هم صف کشیده‌اند و منتظر نشسته تا کولبران دوبار آنها را به دوش کشند. گونی‌های نارنجی که کولبران بار‌شان را در آن می‌گذارند. همانقدر کولبران که سخت‌ کوشند، انگار حال و هوایشان هم فرق می‌کند.
بهم که می‌رسند احوال‌پرسی‌هایشان صمیمانه است. آنچه چشم را می‌نوازد، لبان خندان همه کولبران است. آرام می‌گویم خدایا این خنده را هرگز از لبانشان نگیر. چقدر دلم می‌گیرد وقتی به یاد می‌آورم، در همین زمستانی که گذشت لبخند بر لبان چند کولبر یخ زده است. اما نور امیدی در دلم سوسو می‌زند، نوری که در شهر یافت نمی‌شود. در این چند روز و در این فواصل، هرگز غم و نا امیدی در چهره کولبران ندیدم، شکوه و انتقاد از سختی کار همواره در کلامشان هست اما غم نیست. روز را در کنارشان به پایان بردن قوت می‌خواهد. پا به پایشان بودن سخت است، چه برسد به آن که کوله‌ای ۳۰ کیلویی را از این گذرهای طاقت‌فرسا گذر دهی.
شرافت و صداقت حرف اول را می‌زند
صبح دوم هم دلنواز است و زیبا. آفتاب دامنش را بر دشت و کوه پهن کرده، خود را آراسته و منتظر کولبران است با لبان خندانشان. در گردنه تته، که مرتفع‌ترین نقطه کوههای هورامان است و مسیر مریوان به پاوه قلمداد می‌شود، قهوه خانه‌ای بکر وجود دارد.
کولبران و مسافران گذری به سمت پاوه، در این قهوه‌خانه زیبا توقف کوتاهی می‌کنند. کباب این قهوه خانه و چای آن در این ارتفاعات واقعا می‌چسبد، حتی برای قرارگذاشتن هم جای خوبی است. یکی از کولبران را دعوت به این قهوه خانه کردم، به علت ناراحتی معده، توان روزه گرفتن نداشت، گفتم ناهار مهمان من هستی، با کمال میل پذیرفت، از خودش تعریف می‌کرد، در تهران پیتزا می‌پخته و برای خودش استاد ماهری بوده و نام چند پیتزا فروشی مشهور پایتخت را هم در کارنامه‌اش حک کرده، اما به علت داشتن سه بچه و سختی اجاره خانه و دوری از وطن، مجبور به برگشت به مریوان شده است.
اکنون برای امرار معاش مجبور به کولبری است. هر بار کیلویی بین ۵٠٠٠ تا ۵۵٠٠ تومان دستمزد دارد، روزانه حداقل شش تا هشت ساعت را کوه‌پیمایی می‌کند، کمردرد شدید دارد، گوشی موبایلش را روشن می‌کند و تصاویر ام.آر.آیی پشتش را نشانم می‌دهد، می‌گوید: «مهره‌های کمرم آسیب دیده، باید برای درمانش باز هم به تهران بیایم.» کاک حسین کولبر، گونه‌های سرخی داشت، بسیار سرحال و شاداب، از غم دنیا جز سختی کولبری هیچ نداشت، با لذت تمام کباب را میل کرد، خدا می‌داند چه اشتیاقی داشت و با چه دلپذیر چایش را خورد و پس از خداحافظی به سمت معبر کولبری رفت. اشتیاقی همچون رفتن به سوی بهشت برین.
برایم جالب بود، در تهران با این همه امکانات بسیاری از مردم با داشتن توان مالی بسیار بالا، افسرده هستند و هرگز دل خوشی این کولبر را ندارند اما این کولبر علیرغم تمامی سختی‌هایی که بر او می‌رود، دل بسیار خوشی دارد، نمی‌داند افسردگی چه معنایی دارد. کمر درد و پا درد هدیه کوله‌های سنگینی است که به دوش مردانه‌اش کشیده، اما افسردگی ندارد.
به مسیر اول کولبری برمی‌گردم، بعد از عبور از هوار، مسیر پر پیچ و خم تته شروع می‌شود، توان راه رفتن ندارم اما کولبران با کوله باری حداقل سی کیلویی گام‌های‌شان استوار و محکم است، کوه سختی خود را دارد و هر لحظه احتمال سقوط به ته دره.
صفحات پرونده‌ای که در بانه داشتم، به سرعت در ذهنم ورق می‌خورد. کولبران گاهی در لحظه فرار، به دره سقوط کرده بودند و چند نفر از آنان از دنیا رفته بودند. کاک محمود قریب به ٧۵ سال سن دارد، عبید هم ١۵ ساله است. عبید پس از امتحانات و تعطیلی مدارس، اوقات فراغت خود را کولبری می‌کند. او از اجبار کولبری صحبت می‌کند و می‌نالد از فقر مالی.
کاک محمود لبخند‌های قشنگی بر لبان دارد، خدا را شاکر است اما می‌گوید: «چه کنم مجبورم کولبری کنم!» کنار کاک محمود، سبحان ایستاده، او هم سی سال به نظر می‌رسد، آنقدر قوت دارد که فقط از در کمین افتادن گلایه کند. سبحان می‌گوید: «هفته گذشته دو کولبر صدمه دیدند.» با شنیدن این جمله درد در وجودم می‌پیچد. سبحان این معبر کولبری را بهتر از سایر معابر می‌داند و می‌گوید: «اینجا کمتر صدمه می‌بینیم.» عبارتش دلگرم کننده است.
من به سختی راه را طی می‌کنم و در جلو چشمم صفی از انبوه کولبران نارنجی را می‌بینم، مسیر را بعد از یک ساعت ادامه داده و در توقفگاه دوم کولبران تغییر مسیر می‌دهم. به سمت جاده گردنه تته راه می‌افتم بعد از نیم ساعت به مسیر اصلی جاده آسفالت می‌رسم.
سوار ماشین می‌شوم و به سمت روستای اورامان تخت گاز برمی‌گردم بعد از بیست دقیقه به معبر تحویل بار کولبران می‌رسم، انبوهی از گونی‌های نارنجی، اسب، تویوتا وانت تری‌.اف و کولبران خسته و شاد با بستنی فروش و نوشابه‌های گازدار و رانی که در انبوه برف مانده از زمستان سخت سال گذشته قرار گرفته می‌رسم.
این گروه تازه رسیده‌اند، یکی کاغذی به دست دارد و اسم‌ها را می‌خواند و به هر کدام مبلغی بابت کولبری پرداخت می‌کند، بیشتر گونی‌های نارنجی را سیگار تشکیل می‌دهد، از آن فردی که کاغذ به دست دارد، می‌پرسم: «چه اطمینانی وجود دارد که کولبر بار را تحویل دهد و در میانه راه تغییر مسیر ندهد؟» مرد این سوالم را بی‌خود می‌داند و از اعتماد، ایمان و صداقت کولبران برایم می‌گوید. او می‌گوید: «شاید کولبران برای امرار معاش مجبور به کولبری باشند، اما شرافتمندانه زندگی می‌کنند، حلال و حرام سرشان می‌شود و صداقت شرافت آنهاست.»
گفته‌های او برای من زیبا و قابل تحسین است. دور و برم پر از کولبر است همه خندان و شاد اما ستمدیده، ستم از روزگار، ستم از نابرابری، ستم تبعیض، ستم نبود کار و شغل مناسب، ستم اجبار و… اینجا مردمانی شاد دارد، مردمانی که مسرور از طبیعت و مهربانی هستند. کولبری در اینجا زندگی در مرگ است چون هر آن حادثه‌ای در کمین نشسته گریبان کولبران را خواهد گرفت.
احتمال دارد کولبران روی مین‌های زمینی بروند یا از ترس کمین به دره کوهستان سقوط کنند.
کولبران تحت پوشش هیچ قانون حمایتی قرار نمی‌گیرند، بیمه نمی‌شوند و هیچ سندیکای حمایتی ندارند. کولبری در اینجا زندگی در مرگ است. برای به دست آوردن تکه نانی حلال برای سفره‌ای پر از عشق و شرافت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر