یونس فیضی ۲۴ ساله است بدون پا کولبری می کند. باورش دشوار است. کولبری در کوه و برف و دره های عمیق مرزهای کردستان و آذربایجان غربی ، جایی که جاده نیست. تنها می شود با قاطر و پاهای چابک از خطر جست.
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران به نقل از عصر ایران، در مورد یونس فیضی (شهروندی که بدون دو پا کولبری می کند) جز چند عکس اطلاعات زیادی در دست نیست جز یک گفتگو به زبان کُردی و ترجمه انگلیسی که در شبکه های اجتماعی وجود دارد. منبع اصلی این فیلم و زمان مشخص نیست اما اینجا می توانید مهمترین فرازهای آن را بخوانید:
– یونس فیضی هستم. اهل پیرانشهر (یکی از شهر های کردنشین استان آذربایجان غربی در شمال غربی ایران)
– این کار را از روی اجبار انتخاب کردم. کاسبی و شغل دیگری ندارم. کار آسانی نیست. من سرپرست و نان آور یک خانواده ام و باید کار کنم.
– این کار برای کسی که پا دارد هم سخت است اما باز برایم آسان تر از این است که دست گدایی طرف کسی دراز کنم. خطر دستگیری و حتی کشته شدن و بدبختی را قبول کرده ام اما باز برایم از گدایی برای پول آسان تر است. هیچوقت این کار رو نکردم و هیچوقت هم گدایی کسی را نمی کنم.
– ۲۴ سال است که با این وضعیت کولبری می کنم. معمولاً با چهارقاطر می آیم و با دوستانم از اینجا جنس می بریم. بعضی اوقات هم خودم بار روی کولم می گیرم. دوستانم هم گاهی کمکم می کنند البته.
– من برادر و یک خواهرم را در انفجار مین در پیرانشهر از دست دادم و پاهای خودم هم قطع شد. بچه بودیم رفتیم برای چراندن دام و کنگر چینی که با مین برخورد کردیم. پاهای من هر دو قطع شد.
– من هیچوقت برای گدایی دستم را پیش کسی دراز نکردم و نمی کنم. هرگز. هرگز. کاری که می کنم خیلی سخت است اما من نان عرق و رنج خودم را می خورم. توی همه این سالها هیچوقت دستم را برای پول دراز نکرده ام.
– وقتی برمی گردم پیرانشهر به بعضی خانواده های فقیر کمک می کنم. مثلاً هر مسیر که بار می برم، ۵۰ هزار تومن میدهم به خانواده های فقیری که می شناسم.
– الان سرپرست یک خانواده ام. مادرم، برادر و خواهرم که یکی از آنها درس می خواند و من هزینه اش را می دهم.
– کار کردن بدون پا سخت است. اما اعتقاد دارم که خدا همه درها را نمی بندند. اگر خدا یک در را ببندند، در دیگری باز می کند. من محتاج کسی نیستم. فقط و فقط خدا برایم بس است.
– وقت هایی که با کمین مامورها برخورد می کنیم و باید فرار کنیم، اگر اسب ها را بکُشند فرار می کنم، اگر نکُشند با اسب ها فرار می کنم! فرار سخت است اما راستش را بگویم من با این وضعیت از خیلی ها چالاک ترم و گیر نمی افتم.
– تا حالا پیش هیچ مسئولی در شهر نرفته ام که به من کمک مالی کند. تقاضایی ندارم. خودم عرق می ریزم و نان بازوی خودم را می خورم. ممکن است بگویند طرف دیوانه است اما من دستم را دراز نمی کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر