۱۳۹۶ تیر ۱۹, دوشنبه

۱۸ سال پس از ۱۸ تیر؛ بازخوانی حمله به کوی دانشگاه تهران

۱۸ سال از واقعه ۱۸ تیر ۱۳۷۸ می‌گذرد؛ بدون شک، بازخوانی حمله سازماندهی‌ شده و خشونت‌ آمیز مأموران امنیتی به خوابگاه دانشجویان و اعتراضات دانشجویی ، یاد آور عمق کینه حاکمیت نسبت به دانشجویان خواهد بود ؛ کینه‌ای که در سال ۸۸ و وقایع پس‌ از آن مجدداً مجال بروز یافت و تا سال‌های آینده نیز ادامه خواهد داشت.
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران، نوشته پیش رو از سوی واحد فرهنگی انجمن دانشجویان دانشگاه صنعتی امیرکبیر در سال های گذشته تهیه شده و دربرگیرنده جزئیات اعتراض های دانشجویان در تیرماه سال ۷۸ از این رویداد مهم است.
روز پنج شنبه ۱۷ تیرماه درحالی که دانشگاه ها آماده آغاز تعطیلات تابستانی می شدند، جنبش دانشجویی در حال تدارک یک راهپیمایی آرام بود. ساعت ۵/۱۰ شب بود. دانشجویان، این پیش آهنگان آزادیخواهی و استقلال طلبی ملت ایران، به عنوان اعتراض به طرح چنین قانونی برای مطبوعات در مجلس، و همچنین اعتراض به توقیف روزنامه سلام، راه پیمایی آرامی را در کوی دانشگاه آغاز کردند. شمارشان کم کم افزوده می شد و زمانی که جلوی درب کوی می رسند حدود ۲۰۰ نفرند. علیه توقیف سلام شعار میدهند و در شعارها این کار را نیز بخشی از طرح سعید امامی می دانند. جمعیت به مقابل درب کوی پسران می رسد و از درب اصلی خارج می شود. این واقعه چندان غیرمعمول نیست. خیابان کارگر شمالی (امیرآباد) از تقاطع جلال آل احمد به بالا، بارها در رخدادهای گوناگون سیاسی، اجتماعی و صنفی شاهد چنین منظره ای بوده است و هر بار بدون مشکل خاصی غائله ختم شده است. دانشجویان در حال شعار دادن از خیابان پایین می آیند و با رسیدن به بزرگراه به سوی کوی بر می گردند. حالا دیگر جمعه ۱۸ تیرماه است. مقابل درب کوی می رسند نیروی ضدشورش از دور پیدا می شود. قبلا چنین اتفاقی نیفتاده بود.
دانشجویان ساعت ۵/۱ صبح قطعنامه راهپیمائی را می خوانند و خواستار رفع توقیف سلام و عدم تصویب طرح اصلاح مطبوعات می شوند و بعد اکثرشان می روند که بخوابند ولی حضور نیروی ضدشورش که چند ده متر دورتر ایستاده اند و حالا عده ای با لباس شخصی به آنها پیوسته اند باعث می شود ۶۰-۵۰ نفر از دانشجویان در محل بمانند. هیچکدام از جایشان تکان نمی خورند. بچه ها شروع می کنند به شعار دادن علیه توقیف سلام و برای آزادی مطبوعات. نیروی ضدشورش به سمت دانشجویان حرکت می کند دانشجویان به خیال دفاع به سوی آنها سنگ می اندازند و افرادی که با لباس شخصی همراه نیروی انتظامی اند، به سنگ اندازی جواب می دهند. چند خودرو پر از افراد نیروی انتظامی به طرف شمال خیابان حرکت می کنند. از وسط دانشجویان رد می شوند و دور از دید آنها متوقف می گردند، اما کمتر کسی متوجه می شود که هنگام برگشت خودروها خالی هستند. درحالی که بچه ها نگران پایین خیابان هستند همین سربازان پیاده شده از بالای خیابان دانشجویان را غافلگیر می کنند. سنگ پرانی ها و درگیری های پراکنده تا ۴ صبح ادامه پیدا می کند. در این فاصله یک نفر از سربازان نیروی انتظامی توسط دانشجویان به گروگان گرفته می شود اما با پا در میانی دکتر کوهی سرپرست کوی دانشگاه که از آغاز به عنوان میانجی در رفت و آمد است، پس از چند دقیقه آزاد می شود.
یک خودروی نیروی انتظامی در این هنگام به دانشجویان هشدار می دهد که به داخل کوی بروند و گرنه باید منتظر واکنش باشند. چندین خودروی نیروی انتظامی به طرف دانشجویان حرکت می کنند. دانشجویان عقب نشینی کرده وارد کوی می شوند و به خیال اینکه همه چیز تمام شده به طرف خوابگاه های خود حرکت می کنند تا بخوابند. اما نیروی انتطامی همراه همان افراد خاص که ظاهری شبیه به هم دارند، پیراهنهای سفید روی شلوار، ریش و باتوم به دست (انصارحزب الله به سرکردگی ده نمکی) به حرکت به سوی خوابگاه ادامه داده وارد آن می شوند. مذاکرات دکتر کوهی با فرمانده نیروی انتظامی حاضر در محل به جایی نمی رسد و خود او و دکتر سلیمانی معاون دانشجویی دانشگاه تهران به نحو زننده ای دستگیرمی شوند. دانشجویان بهت زده می گریزند.
نیروی انتظامی و انصارحزب الله در آغاز به مسجد کوی که دم دست است مغول گونه حمله می کنند. عده ای شیشه های مسجد را با ضربات باتوم می شکنند و وارد می شوند. دانشجویان نمازگزار را درحضور امام جماعت کوی به شدت زیر ضربات باتوم و مشت و لگد می گیرند. دانشجویان بهت زده کتک می خورند. شماری را پس از کتک زدن از کوی خارج و سوار خودرو های نیروی انتظامی می کنند. درحالیکه ساختمانهای ۱۴-۱۵-۱۸-۱۹- ۲۰-۲۱ و ۲۲ یکی پس از دیگری مورد هجوم قرار می گیرند، موج دیگری از لباس شخصی ها از درب جنوبی حمله می کنند. رعب و وحشت صدای خرد کردن شیشه ها و صدای چکمه ها در گوش ها پیچیده است. کتابها، رایانه ها، تختخوابها، میز و صندلی و وسایل شخصی دانشجویان تخریب و عکسهای پاره شده شخصیتهایی چون دکتر مصدق، دکتر شریعتی به آتش کشیده شد. شمار زیادی از دانشجویان مضروب و مصدوم شدند. بر دیوارهای سالن خوابگاه، شعارهای متعددی نوشته شده بود : {جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد} ، {دانشجو می رزمد ، استبداد می لرزد} ، {جمعه ها خون جای بارون می چکه} و …
درب راهروها و درب اتاقها را با باتوم و لگد می شکستند و در حالی که دشنام های بسیار رکیک سر می دهند وارد اتاقها می شوند. دانشجویان از همه جا بی خبر را می زنند و وسایل اتاق را کاملا نابود می کنند. آنچه بردنی است مثل پول، ساعت و ماشین حساب می برند. دانشجویان را که زیر ضربات مشت و لگد و باتوم و پنجه بوکس زخمی شده اند به داخل ماشین ها می برند. بیچاره طبقه بالاییها! در راه پله باتوم بدست ایستاده اند و در تمام طول مسیر بی رحمانه دانشجویان را می زنند. دانشجویان سرشان را میان دو دست می گیرند تا از این دالان مرگ گذر کنند. استخوانهای ساعد خیلی ها براثرضربات می شکند. چندین اتاق به آتش کشیده می شود. دانشجویان ساختمان ۲۲ تصمیم به ایستادگی می گیرند و میزها را در جلوی درب می گذارند اما مهاجمان هیچ مقاومتی را برنمی تابند. یکی ازمهاجمان که می بیند ورود مشکل است فریاد می زند “به امام حسین اگر درو باز نکنید میآم تو همه تون رو مثل سگ می کشم” تهدیدش جدی است، درب باز می شود، باز شدن درب همان و زیر ضربات باتوم و مشت و لگد له شدن همان، درحال کتک زدن دشنام می دهند و می گویند کجاست خاتمی!!!!!!!! تا به دادتان برسد؟ در ساختمان ۲۲ یکی از بچه ها را از طبقه سوم به پایین پرت می کنند و فریاد می زنند “یا حسین قبول کن”! در بعضی از ساختمان ها به خود زحمت ورود هم نمی دهند؛ از سوراخی که با باتوم روی درب اتاق درست کرده اند، گاز اشک آور می اندازند و بچه ها را که با احساس خفگی خارج می شوند، می زنند و می برند. یکی ازبچه ها که خوابیده با یک ضربه باتوم که به سرش می خورد بیدار می شود و می بیند کسی بالای سرش ایستاده داد می زند “آزادی اندیشه می خواهی ها ؟!” و او را می زند، کف اتاقها و راهروها پر از خورده شیشه و خون است.
کم کم سپیده دم ۱۸ تیر می تابد. مهاجمان به خوابگاه خارجیها، ساختمان ۲۳ هم حمله می کنند و اگر قیافه ساکنان خیلی خارجی باشد(!) مثل سیاهپوستها تنها پاسپورتها را می بینند و پولها را که اکثرا دلار است می برند. اما در بعضی اتاقها مثل اتاق پاکستانی ها و هندی ها رفتارشان چندان تفاوتی با هموطنانشان ندارد. “شیعه ای یا سنی ؟” سوالی است که بعضی دانشجویان در برابرش مبهوت می مانند.
ساعت ۵/۵ است مهاجمان کم کم می روند و فضای درگیری آرامتر می شود تمام کوی را گازاشک آور گرفته است. دور تا دور میدان مرکزی کوی زخمی ها ناله می کنند. بچه ها سعی می کنند زخمی ها را دست کم به بیمارستان بفرستند، اما هنوز بیرون کوی پراز نیروی ضدشورش و شبه نظامیهاست. برخی از دانشجویان در راه فرار از کوچه های اطراف باز با مهاجمان (لباس شخصیها درگیر می شوند) بعد از مدتی درهای خانه ها به روی این بچه ها باز می شوند و مردم محله امیرآباد تا صبح به آنها پناه می دهند.
حمله‌ی دیگر
اما گویا هنوز کافی نیست. نیروهای ضدشورش با سپر و باتوم دوباره حمله می کنند و این بار در روشنایی روز و چه بهانه ای بهتر از نجات گروگانها ؟! (سه نفر از نیرهای انتظامی و یکی ازشبه نظامی ها (لباس شخصی ها) که مشغول غارت و دزدی بودند دیرتر از گروه خود از ساختمان خارج شده بودند. اندک دانشجویانی که لای بوته‌ها پنهان شده بودند. این چهار نفر را گرفتند و به انباری ساختمان منتقل کردند. آنها نه تنها به دانشجویان صدمه زدند بلکه وسایل آنها را هم دزدیده بودند.) بار دیگر دانشجویان پس از اندکی ایستادگی می گریزند. باز غارت و ضرب و شتم و فحاشی … بچه ها خودشان آن چهار نفر را آزاد می کنند. دیگر هر کس را سر راهشان قرار می گیرد می برند، حتی بعضی از کسانی را که برای تماشا ایستاده اند. گروه گروه دانشجویان با پاهای برهنه از روی شیشه‌های خرد شده عبور داده می شدند. بیمارستانها تحت کنترل بود. هرکس از دانشجویان زخمی که به بیمارستان می‌آمد توسط لباس شخصی ها بازداشت و به جای نامعلومی برده می شد. آمبولانس خوابگاه که چند زخمی را به بیمارستان شریعتی حمل میکرد در میانه را متوقف شد. زخمی‌ها به حالت وحشتناکی بیرون آمبولانس پرت شدند. راننده آمبولانس کتک خورد. حتی یک پلیس که به حمایت از زخمیها در برابر لباس ‌شخصیها آمده بود کتک خورد. یکی از زخمی‌ها گفت که از دهانش خون میآمد. چون توسط گروهی نامعلوم سنگ خورده بود. آنها تا او را دیدند مشتی دیگر به دهانش کوفتند و در گوشه ای از خیابان انداختند. در حالیکه از او خون میرفت، اجازه نمی‌دادند کسی او را به بیمارستان ببرد. بعد از چندین ساعت یک افسر فهمیده آنها را از دست آدمکشها نجات میدهد…( بین نیروهای ضدشورش و افسران معمولی نیروی انتظامی فرق زیاد بود.)
حدود ساعت ۸ صبح مهاجمان کوی را تر ک می کنند یک ساعت بعد در خیابان کارگر شمالی که از این پس دانشجویان آن را خیابان ۱۸ تیر می نامند، رفت و آمد عادی جریان دارد! اما آن سوی نرده ها سکوت مرگ، بهت و گریه و بغض و کینه بر کوی حاکم است. زخمیان را به بیمارستان شریعتی می رسانند. خیلی ها را (می گویند ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر) را برده اند، معلوم نیست به کجا. همه گیج و بهت زده اند. نمی دانند چه باید بکنند. ساعت ۱۰ صبح است. خبر به صورت پراکنده در شهر پخش شده است. بازماندگان حادثه بغض آلود و خشمگین در کنار حوض مرکزی کوی جمع می شوند. بچه های دانشگاه اولین گردهمایی را تشکیل می دهند. یکی از بچه های دانشکده فنی بالای نیمکت می رود. سخنش گریه آلود و خشمگین است، پیشنهاد می کند بچه ها دور هم جمع شوند و پس از یک راهپیمایی داخل کوی و جمع کردن بقیه دانشجویان در جلوی مسجد تحصن کنند، بچه ها با فریاد می پذیرند. از بین جمعیت ۱۰ نفر به عنوان انتظامات انتخاب می شوند. با پیشنهاد یکی دیگر از دانشجویان بچه ها به سوی کوی پزشکی راه می افتند تا دانشجویان پزشکی را نیز با خود همراه کنند. جلوی درب خوابگاه پزشکی یک نفر از بچه ها ی بسیج سعی میکند جلو ی ورود دانشجویان را بگیرد. دانشجویان با شعارهای “عزا، عزاست امروز، روز عزاست امروز” ، “دانشجو، دانشجو، اتحاد، اتحاد” و “پزشکی، پزشکی، اتحاد، اتحاد” وارد کوی پزشکی می شوند. آرام آرام، دانشجویان پزشکی یکی یکی خواب آلود سرشان را از پنجره بیرون می آورند تا ببینند چه شده …
یکی از بچه ها سخنرانی می کند و به طور خلاصه ماوقع را شرح می دهد و از همه درخواست می کند با هم اعتراض کنند و گرنه فردا نوبت خودشان خواهد بود. جمعیت کم کم افزوده می گردد. افراد جدید ابتدا باور نمی کنند. اما وقتی صحبتهای بچه ها را می شنوند با حیرت به سوی محل فاجعه می روند تا خود ببیند. آنجا همه چیز گویاست. بر دیوارها با خون نوشته شده: ” این سند جنایت فاشیسم است ” ، ” به بوسنی خوش آمدید!” ، ” چنگیز آسوده بخواب … ” و… جمعیت بغض آلود به سوی درب کوی می رود. حالا دیگر جمعیت خیلی زیاد شده است عده ای از بچه ها با فریاد همه را به تحصن درداخل کوی فرا می خوانند. اما بچه ها خمشگین و داغند. آنچه دیده اند، جای هیچگونه تاملی باقی نگذاشته است.
ماندن یا رفتن…
از همین جا دو دسته می شوند. عده ای همه را به داخل می خوانند و عده ای نیز خواستار بیرون رفتن هستند تا صدای دادخواهی خود را به گوش مردم برسانند. خبر می رسد که کوچه روبرو پر از نیروهای ضدشورش است. این خبر هم هیچ تاثیری در فوران آتشفشان ستم سوزی ندارد. دانشجویان فریاد می زنند از مردن ترسی نداریم. کشمکش بر سر ماندن و رفتن تا ساعت ۱۲ به نفع ماندن ادامه دارد. اما شور بر شوریدن بر ظلم لحظه به لحظه اوج می گیرد. اهمیت اطلاع رسانی رخ می نماید. بازار شایعات داغ است. واقعا چند نفر کشته شده اند؟؟ رسانه های داخلی چه اصلاح طلب چه محافظه کار در این مورد متفق چشمها را بسته اند.
در این هنگام دستگیر شدگانی که از خانواده شهدا هستند سر می رسند. از کتک هایی که خورده اند و توهین هایی که شنیده اند، سخنها می گویند. جدال بر سر ماندن و رفتن شدت می یابد. کم کم رفت و آمد عادی در خیابان براثر ازدحام دانشجویان در داخل و جلوی درب اصلی به هم می خورد. دانشجویان از داخل کوی به شدت علیه نیروی انتظامی شعار می دهند. مردم تازه می فهمند که خبرهایی هست. سرانجام بر اثر فشار جمعیت، مدافعان ماندن در کوی تسلیم می شوند.
درب می شکند و جمعیت با شعارهای تند بیرون می ریزند اما از جلوی درب دور نمی شوند چرا که بلافاصله نیروهای ضدشورش از کوچه های روبرو بیرون می آیند و درچند ده متری صف می بندند. بچه ها در رثای دانشجویان مفقود بر ضد نیروهای مستقر و صدا و سیمای لاریجانی شعار می دهند همچنین فریاد “یا مرگ یا آزادی ” طنین انداز است. وقت نماز ظهر عده ای با پهن کردن فرش در داخل کوی سعی می کنند دانشجویان را به داخل بکشانند، اما دانشجویان بیرون کوی با فریاد خواستار نماز خواندن در بیرون کوی می شوند و فرشها را یکی یکی به بیرون کوی منتقل می کنند. از این زمان به بعد خبرنگاران هم بین جمعیت هستند. بچه ها دور آنها جمع شده اند و دردآلود ماجرا را تعریف می کنند.
معدودی ازدخترها، حدود ۱۰ تا ۱۵ نفر که نیم ساعتی است به جمع پیوسته اند در نماز شرکت می کنند. آنها می گویند که درب خوابگاه فاطمیه بسته شده و اجازه نمی دهند دختران دانشجو به بقیه بپیوندند. عده ای از بچه ها برای آنکه توسط نیروهای اطلاعاتی و انتظامی شناخته نشوند، صورتهایشان را با پارچه پوشانده و شبیه چریکها شده اند.
جنگ و گریز با مهاجمان
خبر می آورند که پس از پایان نماز جمعه چندین وانت پر از لباس شخصی ها – که از ساعت ۸ صبح دیگر پیدایشان نیست – به این سمت حرکت کرده اند. بچه ها برای دفاع تدارک می بینند. برخی از دانشجویان مشغول آماده کردن سنگ، چوب و… هستند. دو نفر از دانشجویان یک جعبه نوشابه از یکی از ساختمانهای شمالی بیرون می آورند: “می خواهیم کوکتل مولوتوف درست کنیم تا ازخودمان دفاع کنیم!” پیراهن سفیدها حدود ساعت ۲ سر می رسند. چندین وانت و تعدادی موتور سیکلت پر از نیروهای معروف به انصار به نیروی انتظامی ملحق می شوند. آنها درحالی که چوب بالای سر می گردانند فریاد ” مرگ برمنافق ” و ” حزب اله ماشااله ” سر می دهند. بلافاصله به دانشجویان حمله می کنند. بچه ها که هنوز جز سنگ چیزی ندارند با صورتهای پوشیده، این تنها اسلحه را پرتاب می کنند و به داخل کوی عقب می نشینند.
دانشجویان به سرعت می گریزند و شبه نظامیان آنها را تا میدان مرکزی کوی تعقیب می کنند. در همین ماجرا چشم یکی از دانشجویان رتبه یک رقمی پزشکی کور شد.
اما نیروی انتظامی داخل نمی شوند و جلوی درب کوی صف می بندند. ناگهان صدای شلیک یک تیر به سر و صدای مهاجمان و مدافعان اضافه می شود. یک پسر ۱۴- ۱۵ ساله از مهاجمان که کلت در دست دارد و آن را به طرف یکی از دانشجویان نشانه رفته و شلیک کرده! خوشبختانه گلوله به او اصابت نکرده است. چندین نفر از دو سوی در پی پرتاب سنگ زخمی شده اند. دانشجویان پس از هماهنگی نسبی با یک هجوم ناگهانی به سوی مهاجمان حمله می کنند و آنها را وادار به عقب نشینی می کنند. مهاجمان به سرعت از درب کوی خارج می شوند و پشت سر نیروهای ضدشورش که با سپر و کلاهخود مقابل درب کوی صف کشیده اند سنگرمی گیرند. دانشجویان خشمگین به پرتاب سنگ ادامه می دهند این بارسنگها تنها به سپرنیروهای ضدشورش برخورد می کند.
مسوولان از راه می رسند!
ورود دو نفر زیر باران سنگ بچه ها فضا را اندکی آرام می کند. کم کم به بچه ها معرفی می شوند؛ حق شناس معاون سیاسی – اجتماعی وزارت کشور و گویا فرماندارتهران. بچه ها آنها را دوره می کنند، هرکس می خواهد واقعه را تعریف کند و توضیح بشنود. آنها بین بچه ها تحت فشار هستند. حق شناس را به سمت ساختمانها که خود گویای همه چیزند هدایت می کنند. او به دانشجویان که پشت سر هم از او پرسش می کنند پاسخی نمی گوید، چهره اش بیانگر همه چیز است.
نیروهای ضدشورش عقب رفته و در صد متری درب کوی، بالا و پایین خیابان را بسته اند. شبه نظامیان هم همراهشان هستند و حتی گاهی آنها هستند که به نیروی انتظامی دستورمی دهند. مسئولین یکی یکی از راه می رسند. کوی دانشگاه تا به حال این همه مقامات مملکتی به خود ندیده بود ! فاطمه کروبی، صدیقه وسمقی و فائزه هاشمی هم به میان دانشجویان می آیند. دو نفر اول خیال سخنرانی ندارند، تنها ساختمان را می بینند و گرد حیرت و تاسف بر چهره شان می نشیند. فائزه هاشمی سعی می کند برای دانشجویان سخنرانی کند، اما دانشجویان او را نمی پذیرند.
خبرنگاران و فیلمبرداران صدا و سیما از راه می رسند. دانشجویان به شدت با ورود آنها مخالفت می کنند. یکی از خبرنگاران که با دانشجویان وارد مذاکره شده می گوید اجازه پخش به او مربوط نیست و قول می دهد تصاویر و اخبار را روی تلکس خبرگزاری بفرستد و اگر موفق به این کارهم نشود، لااقل این فیلم در آرشیو تلویزیون باقی می ماند. بچه ها با هم مشورت می کنند و می پذیرند، آنها مشغول فیلمبرداری و مصاحبه می شوند. بچه ها ناراحت و عصبانی وقایع را شرح می دهند. گاه به کارکنان صدا و سیما پرخاش می کنند. بعد از حدود دو ساعت تهیه گزارش وقتی خبرنگار می پرسد: “ممکن است مهاجمان دانشجو باشند؟” دانشجویان بر می آشوبند و جو علیه خبرنگار داغ می شود. هیات دانشجویی همراه از گروه گزارشگر می خواهد کوی را ترک کنند. ساعت حدود ۵ عصر است. درگیری ها ی پراکنده کماکان ادامه دارد و کم کم بالا می گیرد. نیروی انتظامی گاز اشک آور پرتاب می کند و بچه ها با اولین کوکتل مولوتوف ها بدان پاسخ می گویند. دانشجویان یکی ازیخچالهایی را که دیشب کاملا شکسته و داغان شده بود را به وسط خیابان کارگر (۱۸ تیر) می آورند و آتش می زنند.
با ورود هرمسئولی آتش بس می شود و پس از مدتی دوباره درگیری ادامه می یابد. وزیر کشور، وزیر آموزش عالی، وزیر بهداشت، رییس دبیرخانه شورای امنیت ملی و قائم مقام وزارت اطلاعات از راه می رسند.
مسوولان دانشگاه تهران از جمله معاون آموزشی و پژوهشی از حدود سه ساعت پیش در میان دانشجویان هستند و با آنان همدردی می کنند. طبیعی است که امتحانات هفته آینده توسط مسوولان دانشگاه لغو می شود. عده ای حدود صد نفر از دخترها و همین تعداد از پسرها که با شعار “برادر دانشجو حمایتت می کنیم”، از خوابگاه شمالی (خوابگاه دختران و علوم پزشکی) در مقابل درب کوی علوم پزشکی تجمع کرده اند، برای ملحق شدن به دانشجویان پایین با ممانعت نیروی انتظامی مواجه می شوند. در نتیجه وارد خوابگاه های علوم پزشکی می شوند تا از آن طریق خود را به پایین برسانند. جمعیت بالا نیز سرانجام به درب پایین می رسند.
موسوی لاری تازه از راه رسیده و در برابر خوابگاه ۱۴ مشغول سخنرانی است. دراین سخنرانی نیز مانند بقیه سخنرانی ها بچه ها تنها تا جایی که سخنران به محکوم کردن واقعه و بیان عمق فاجعه می پردازد به او اجازه سخنرانی می دهند و به محض آن که به نظر برسد سخنران قصد توجیه کردن یا آرام کردن جمع را دارد دانشجویان او را از تریبون پایین می آورند. موقع سخنرانی موسوی لاری ناگهان فریاد ” لاری، لاری، استعفا، استعفا” عده ای را با خود همراه می کند. چون داخل کوی بلند گو وجود ندارد، وزیر بیرون می رود و با استفاده از بلندگوی یک ماشین نیروی انتظامی در حالی که دانشجویان آن را محاصره کرده اند، به سخنرانی ادامه می دهد. شیشه ماشین قبلا در اثر برخورد سنگ شکسته است. بچه ها از وزیر می خواهند که برای آرام شدن اوضاع لباس شخصی ها و نیروهای ضدشورش را از آنجا ببرد. وزیر دربرابر چشمان بچه ها با تلفن همراه با فرمانده نیروی انتظامی تماس می گیرد ولی پس از چند لحظه مستاصل می گوید: “متاسفانه به حرف من گوش نمی دهند.” همه بلند می خندند. باز مقامات دیگر از راه می رسند. مجید انصاری نماینده مجلس و تاج زاده معاون وزارت کشور. همه پس از دیدن ساختمانها (البته تحت فشار دانشجویانی که می خواهند با آنها صحبت کنند) به مسجد کوی می روند و در آنجا با حضور عده زیادی از دانشجویان سخنرانی، پرسش و پاسخ و تریبون آزاد برگزار می شود. دانشجویان پشت تریبون مستقیما مقامات بالای کشور را مورد خطاب قرار می دهند. گروههای فشار را زیر سوال می برند و می پرسند چه کسی از آنها حمایت می کند؟
سرانجام دکتر کوهی مسوول کوی که مدتی در بازداشت بوده، از مسئولان حاضر (غیر از آنها که باید شب در جلسه شورای امنیت ملی شرکت کنند) درخواست می کند برای جلوگیری از حمله دوباره، شب در مسجد کوی همراه دانشجویان باشند. این پیشنهاد با فریاد الله اکبر تایید می گردد. در همین حال بیرون کوی، بقیه دانشجویان فارغ از صحبتهای درون مسجد شیوه دیگری برای مبارزه دنبال می کنند. شعارهایشان امیرآباد را به لرزه آورده و جمعیتی را گرد آورده اند.
اخبار ساعت ۹ شب تلویزیون برای اولین بار از حادثه خبر می دهد. با این جمله که درگیری دانشجویان و نیروهای انتظامی متاسفانه به داخل کوی هم کشیده شد. در تصاویر هم تابلوی شکسته بسیج دانشجویی کوی را نشان می دهد و درنهایت صدای “وزیر کشور استعفا، استعفا ” را پخش می کند! خشم بچه ها از تلویزیون حد ندارد. گزارشگر صدا و سیما شانس آورده که دیگر میان بچه ها نیست. جالب آنکه اخبار ساعت ۱۰ و ۳۰/۱۰ دیگر همان خبر را هم پخش نمی کند.
شب، آتش های بزرگ
بحث در مسجد کوی داغ داغ است. بیرون کوی بچه ها از صد متری پایین درب کوی تا صد متری بالای آن را تحت تصرف دارند. جلوتر از آن، محدوده طرف مقابل است. بچه ها با چوب و هر چیز دیگر که دستشان برسد درخیابان آتش های بزرگ به راه می اندازند، پرتاب کوکتل مولوتف و گاز اشک آور بین دو طرف ردو بدل می شود. با خواندن سرودهای ای ایران، یار دبستانی و لاله در خون خفته چندین بار خیابان را از بالا تا پایین به همراه صف به هم پیوسته طی می کنند. یکی از دانشچویان پیشنهاد می کند که با خواندن سرود کجایید ای شهیدان خدایی، این سرود هم از دست طرف مقابل بیرون آورده شود. پس از چند لحطه فریاد کجایید ای سبک روحان عاشق در خیابان طنین اندازمی شود.
در جبهه مقابل نیروهای ضدشورش صف بسته به هیچ کس اجازه ورود و خروج نمی دهند. در کنار آنها شبه نطامی ها ایستاده اند و گاهی با دانشجویان درگیر می شوند.
پس از پرتاب هرکوکتل مولوتف دانشجویان ازبالای ساختمانها برای مردم دست تکان می دهند و مردم متقابلا آنها را تشویق می کنند و به شدت ابراز احساسات می نمایند. مردم به دانشجویان غذا و شیرینی و… هم می رسانند. شعله های آتش از وسط خیابان سر به فلک می کشند و افرادی که گاز اشک آور خورده اند جلوی آتش برده می شوند تا دود تنفس کنند. خانم خبرنگار صبح امروز بچه ها را ترک نمی کند، حتی روی دیوار!
سکوت خبری حاکمیت و اخبار تحریف شده رادیو تلویزیون به شایعات دامن می زند و موج نگرانی ها تا اعماق شهرها و روستاهای کشور رسوخ کرده است. هر از چند گاهی عده ای از بچه ها خود را به مرکز تلفن (خارج از کوی) می رسانند تا با خانواده هایشان تماس بگیرند. یکی از سلامتی خود خبر می دهد و فرد آن سوی خط را (که گاهی از تشویش و دلهره می گرید) آرام می کند. دیگری با هیجان از فضای اینجا تعریف می کند و گوشی را به سمت شعارها و سرودها می گیرد تا صدا به آن طرف برسد. خیلی ها نگران هم اتاقی هایشان هستند که از صبح پیدایشان نیست. گاهی هم خبرنگاری مشغول رساندن خبر به روزنامه است. هرچند وقت یکبار یک گاز اشک آور جلوی مرکز تلفن انداخته می شود. ناگهان همه از آنجا می گریزند و پس ازچند دقیقه دوباره برمی گردند. نیمه شب است مبارزات در خیابان و مذاکرات در مسجد ادامه دارد. حدود ساعت یک بعد از نیمه شب شمس الواعظین (سردبیر نشاط) سخنرانی می کند با بچه ها همدردی می کند، اما درادامه خط اصلاحات نحوه واکنش قانونمند را تشریح می کند: ” بچه ها ! درمیدان خشونت، زور تعیین کننده است نه حق” دانشجویان اما این سخن درست را درچارچوب فضای اصلاحات هدایت شده می بینند و بر این باورند که کوتاه آمدن در برابر ستم باعث جری ترشدن آن می شود و اصولا کسانی که به خیابان آمدن را طرح می کنند، نه درپی آشوب بلکه درفکر پیوند زدن جنبش دانشجویی و مردمی اند.
حدود ساعت ۵/۲ ناگهان نیروی انتظامی چندین گلوله گازاشک آور مستقیم به سوی دانشجویان شلیک می کنند. دانشجویان نیز همزمان چندین کوکتل مولوتف به جمع آنها و نیز شبه نظامیان پرتاب می کنند. صدای تیر شنیده می شود و ناگهان چند نفر به زمین می افتند و روی دست دانشجویان به داخل کوچه ها برده می شوند. یکی فریاد می زند: دانشجوی پزشکی ! یکی از انترن ها به داخل کوچه می دود. سر و روی جوانی خونی است. گویا نبض ندارد. او را سوار ماشین می کنند تا به بیمارستان برسانند. درخانه دیگری انترنی سرگرم آتل بندی زانوی ترکش خورده مجروحی است که گلوله گاز اشک آور به پایش اصابت کرده است. مدتی می گذرد و اوضاع کمی آرام می شود. دراین میان یکی از افسران نیروی انتظامی که خود را هاشمی معرفی می کند و جوانی که یک سر رسید در دست دارد نقش میانجی را میان دانشجویان و پلیس ضدشورش و گروه مهاجمان برعهده می گیرند و مدام بین دو طرف نزاع می روند. آنها به دانشجویان می گویند: “انصار پنجاه متر عقب رفته اند تو را به خدا ده متر عقب بروید و حسن نیت نشان دهید.” دانشجویی اعتراض می کند: “مگر دعوای بالا ده و پایین ده است. آنها چه کاره اند ؟” هاشمی دیگران را قسم می دهد که عقب بروند و… سر انجام تلا ش آنها از آن طرف و شمس و تاج زاده از این طرف موثر می افتد.
حدود ۴ صبح بالاخره نیروهای ضدشورش و شبه نظامیان عقب نشینی کرده محل را ترک می کنند. بچه ها آرام و خسته با احساس پیروزی به داخل کوی برمی گردند. بعضی مسوولان در کنار آنها درمسجد کوی خوابیده اند، آرامش نسبی برکوی حاکم است. خبر می رسد که فردا ۱۰ صبح قرار است جلوی درب اصلی دانشگاه تحصن کنند. بعضی کابوس دیشب و بعضی خواب فردا را می بینند. عده ای نیز تاصبح جلوی درب کشیک می دهند تا حمله تکرار نشود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر