گلرخ ایرایی، فعال مدنی محبوس در زندان اوین، در نامه ای سرگشادهای خطاب به زینب جلالیان، از شکنجههای روحی و جسمی که بر این زندانی محکوم به حبس ابد اعمال شده، سخن گفته و در بیان سرکوب و خفقان حاکم نوشته است: «تو نماد نسلی هستی که سرکوب و خفقان و ارتجاع و فاشیسم را نفس کشید و هنوز زنده است و همچنان امیدوار است به فردایی که مترسکها کنار بروند و آزادی دامن بگستراند و طلیعه آفتاب آنچنان بدمد که دیگر یادآور ریسمان و چوبه دار و پاهای آویخته و پیکرهای معلق بین زمین و آسمان نباشد.»
متن نامه گلرخ ایرایی که برای انتشار در اختیار تارنگار حقوق بشر در ایران قرار گرفته است، در پی میآید:
گذشته تمام نمیشود. قلمها شکسته میشوند و روایتها نانوشته میمانند اما سینه به سینه پیش میآیند و به نسلها هویت میبخشند.
تاریخ پر سنگلاخمان روایت درد بسیار در سینه دارد و ما نسل سوخته این دیار همچنان دوره میکنیم زخمهایی که بر پیکر پدرانمان بوده را.
زینب جانم (زینب جلالیان) بهار را به یاد یازدهمین بهاری که پشت میلههای زندانی آغاز میکنم و به استقامتت فکر میکنم. به انفرادیهای طولانیمدت و شکنجههای روحی و جسمی که تاب آوردهای.
به مرخصیهای هرگز نرفتهات و به چشمان زیبایت که کینهتوزانه از حق درمانشان محرومت کردهاند.
به ایستادگیات فکر میکنم و هرگز سر خم نکردنت در برابر این حجم سنگینی که میخواست به زانو دربیاردت اما قویترت نمود.
تو نماد نسلی هستی که سرکوب و خفقان و ارتجاع و فاشیسم را نفس کشید و هنوز زنده است و همچنان امیدوار است به فردایی که مترسکها کنار بروند و آزادی دامن بگستراند و طلیعه آفتاب آنچنان بدمد که دیگر یادآور ریسمان و چوبه دار و پاهای آویخته و پیکرهای معلق بین زمین و آسمان نباشد.
اگرچه سقوط کردهایم در خود و به شعبده خو گرفتهایم و پشت نقابهایی که بر صورتمان کشیدهاند، دوره میکنیم شب و روز را، اگرچه ارتجاع هنوز بر ما میتازد و استبداد چون یوغی بر گردنمان سنگینی میکند، اگرچه کماند زینبهایمان که این دنیای وارونه را تاب بیاورند و آزادگی را به جوهر جان بر صفحات تاریخ ثبت کنند، اما فردا بعید نیست. تو تکثیر میشوی و فصل پرواز کلاغهای سیاه میگذرد.
روزگار زیستن زیر ذرهبین جهلشان و لحظه لحظه رصد شدن زندگیمان و تفتیش مغزهایمان و ورق زدن روزهایمان تمام خواهد شد. حق گرفتنی است و میستانیمش و دیگر بیگانه نخواهیم بود در خانهی پدری.
کودکیمان خاکستری بود و بوی خون میداد. هنوز در مشاممان تازه است و رد سرخیاش بر دامنههای توچال خیال را پرواز میدهد تا آن روزهای تلخ که چون تاولی بر سینهی تاریخمان مانده است.
هر بار که به این تکهی کوچک آسمان که سهم این روزهایم است، نگاه میکنم، به سهم تو از آسمان، در این سالها که به بیش از یک دهه میرسد، میاندیشم. ما سهممان کم نبود اگر به بغضشان دریغمان نمیکردند.
بگذار به بندمان کشند زینب جانم. بگذار ترکهی بیدادشان پیکرهایمان را درهم بریزد. بگذار سهممان از بودن، عشق و حتی چشمانمان، چون سهممان از آسمان از ما دریغ شود. ما ایستادهایم بر حقانیت خود و آن حجم قطور از تاریخ را که آشفته و ترسان و ناتوان از ورق زدنش ماندهاند را سنگینتر کنیم.
اینجا هربار که باد میوزد، داستان سعید (سلطانپور) در گوشمان زمزمه میشود. این تپهها بیهوده به خون آن هزاران لالهی عاشق گلگون نشدهاند. جریان دارد خونشان، حتی اگر شقایقهای روییده بر خاکشان را درو کنند و درو کنند و بازهم درو کنند.
بگذار بر چوبههای دار سجده برند و فکر کنند شهرام (احمدی) در سینهی گورستانی بسیار دورتر از سرزمین مادری به خاک سپرده شد. آرزوهایش، استقامتش و حقانیتش در ما تکثیر میشود.
بگذار چون مریم (اکبری منفرد) کودکانمان را از آغوشمان بیرون کشند و نزدیک به یک دهه محروممان کنند از نوازشها و لالاییهای شبانهی مادرانه، محروممان کنند از تماشای کودکمان در صف مدرسه. کودکی که پشت شیشههای کدر کابین ملاقات قد کشید و در سینهاش کتابی دارد از تاریخ ِ ما که بی زندگی روزگار بر ما گذشت.
بگذار بر خانههایمان یورش بیاورند و بازهم رفقایمان را چون مجید اسدی که بهتازگی پس از اتمام مدت حبسش آزاد شده بود، به ناکجاآباد ببرند. ما این بیخبری عبوس را تاب میآوریم و میمانیم. چراکه دستمان در دستان جعفر (عظیم زاده) است و عزممان با او که چون کوهی ایستاده، یکی است.
ما در جای درست تاریخ ایستادهایم زینب جانم، حتی اگر تحریفمان کنند. بگذار پرچم ریا و تزویرشان به اهتزاز باشد. ما بیهوده تاب نمیآوریم. ما ذاتمان «هست» است و باورمان جاودانه، حتی اگر از میانه راه به تیشه کین، ساقههایمان را ساقط کنند، بازهم ریشه میزنیم تا آیندگان، همانگونه که خود جوانه زدیم از بذر پیشینیان و آنکه نیست میشود این منجلابی است که تا خرخرههایمان بالا آمده، اما یارای خموش کردنمان را ندارد.
فردا از آن ماست و روز خوبتر فرداست.
برای زینب جلالیان – زندانی محکوم به حبس ابد
گلرخ ایرایی – بند زنان زندان اوین
فروردین ۹۶
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر