آتنا دائمی مدافع حقوق بشر محبوس در بند نسوان (زنان) زندان اوین با شرح اتهامات مطرح شده توسط سپاه ثارالله در پرونده جدید مفتوحه علیه خود «دفاعیه ای» سرگشاده در مقابل آن نوشته است که در ادامه می آید. خانم دائمی در این نوشتار به رفتارهای غیرقانونی نیروهای بازداشت کننده خود و چگونگی پرونده سازی خلاف واقعیت آنان پرداخته است.
متن کامل این نامه را به نقل از هرانا در ادامه بخوانید؛
به نام انسان
روز دوشنبه ۲۹ آذر ۹۵ به دادسرای اوین احضار شدم. سپاه ثارالله مجددا به سرعت در عرض ۲۴ روز پرونده ای جدید برایم تشکیل داده با ۵ اتهام: توهین به رهبری، نشر اکاذیب، توهین به مسئولان نظام، ممانعت از اجرای حکم قضایی و ضرب و شتم مامور در حین انجام وظیفه.
روز ۵ شنبه ۴ آذر ۹۵ از دادگاه انقلاب شعبه ۳۶ با موبایلی که بنده بعد از آزادی از زندان تهیه کرده بودم و قاعدتا نباید می دانستند، اما می دانستند، تماس گرفته شد و گفتند جهت ارسال احضاریه اجرای حکم ۷ سال آدرس ندارند!
و این در حالیست که در تمام مدتی که بنده با سند آزاد بودم، توسط ماموران امنیتی تحت نظر بودم. با این حال در کمال صداقت آذرس محل سکونت را اعلام کردم و اگر احضاریه را ارسال می کردند، از زمان تحویل آن می بایست طبق قانون حداقل ۵ روز جهت معرفی خود به زندان فرصت بدهند. اما به جای احضاریه دو روز بعد از آن تماس، یعنی روز شنبه ۶ آذر۹۵، سه نفر (۲ مرد و یک زن) ساعت ۸:۳۰ دقیقه صبح ارسال شدند!
پدر و مادرم که صاحب خانه هستند در مسافرت بودند. من، خواهرم و همسرش در خانه را باز کردیم و علت آمدن آنها سپس حکم بازداشت را خواستیم. بی هیچ پاسخی به داخل آپارتمان و سپس خانه هجوم آوردند. من تازه از خواب بیدار شده بودم و فرصت حتی بیرون آمدن از اتاق را به من ندادند و جلوی درب اتاق خواب ایستادند و گفتند باید با ما بیایی! گفتم حکم یا کارت شناسایی نشانم بدهید. چندین و چندبار به آنها گفتم تا حکم را نشان من بدهند. از کجا باید می دانستم واقعا مامور هستند یا دزد و جنایتکارانی که نسبت به شرایط بنده آگاه بودند و جهت سوء استفاده با الگوبرداری صحیح از ماموران سپاه به منزل ما هجوم آورده اند؟! پاسخ درخواست چندباره ام برای رویت حکم یا کارت شناسایی ماموران و حتی اختیار کردن پوشش مناسب، ضرب و شتم من و خواهرم و اقدام به استفاده از گاز فلفل بود. سریعا با ۱۱۰ تماس گرفتیم و ۲ مامور آمدند. موضوع را برای آنها توضیح دادم و یکی از ماموران سپاه به آنها برگه ای نشان داد که خشم یکی از ماموران نیروی انتظامی را برانگیخت و گفت این برگه مجوز ورود به مخفیگاه متهم در تاریخ ۸ آذر است نه امروز. به چه دلیل ۲ روز زودتر برای بازداشت او آمده اید؟ و در ضمن اینجا مخفیگاه نیست بلکه منزل مسکونی و شخصی این خانواده است! و همچنین گفت چرا شما سپاهیان هرگز بازداشت هایتان را با کلانتری محل هماهنگ نمی کنید؟
این حرف او برایم خیلی خیلی جالب بود چون پاسخ آنرا می دانستم و همانجا گفتم! به این دلیل که اگر در حین بازداشت شخصی همچون مادر آرش صادقی جان باخت به راحتی بتوانند آنرا انکار و به گردن دزد و غیره بیندازند یا اینکه اگر در بازجویی ها بلایی بر سر متهم بیاید یا عمدا بخواهند او را از صحنه روزگار محو کنند، بعدها بتوانند به راحتی این کار را انجام دهند و خطری متوجه آنها نباشد. همچون سعید زینالی که به تازگی حتی تولد او از شکم مادر را نیز انکار می کنند!
همان روز مرا با چشم بند و دستبند همراه با تهدیدهای مکرر برای پرونده سازی و مرگ، به اوین و اجرای احکام دادسرای شهید مقدس (اوین) بردند. همانجا شکایتی علیه رفتارهای غیرقانونی و حتی غیر شرعی و غیر اخلاقی ماموران ثارالله تنظیم و تحویل آقای نصیرپور رئیس اجرای احکام دادسرای اوین دادم. ایشان با پذیرفتن تخلفات و خطاها با ماموران که رفته بودند، تماس گرفتند تا بازگردند و توضیح بدهند اما آنها به سرعت برق و باد برای تجاوز به حریم خصوصی فرد دیگری رفته بودند.
آقای نصیرپور علاوه بر قول پیگیری شکایتم، به صورت شفاهی حکم ۵ سال را با اعمال ماده ۱۳۴، به من ابلاغ و مرا به بند زنان اوین راهی کردند.
فردای آن روزمجددا شکایتی تنظیم و این بار به دادستانی تهران با رونوشت به قوه قضائیه ارسال کردم که با شماره (۵سیار/ن م در تاریخ ۱۴/۹/۹۰) در دادستانی به ثبت رسیده است.
خانواده ام نیز به صورت مجزا شکایت دیگری تنظیم و تحویل دادستانی دادند، اما به هیچ یک از آنها رسیدگی نشد و همانطور که مشهود است، نامه بنده با ۷ روز تاخیر ثبت شده است! تا اینکه ۲۴ روز بعد مرا به شعبه ۴ بازپرسی دادسرای اوین احضار و بازخواست کردند.
درآنجا فیلمی به من نشان دادند که به شدت مرا خشمگین کرد و آن فیلمی بود که در روز بازداشت به صورت پنهانی از منزلمان و اتفاقات آن روز گرفته شده است. خانه ای که حریم خصوصی من و خانواده ام است و این فیلم از من و خواهرم با پوششی نامناسب است. همانطور که گفتم این فیلم به صورت پنهانی و بدون مجوز و به صورت کاملا غیرقانونی ضبط شده است. چرا که اگر مجوز داشتند نیازی به پنهان کردن دوربین نبود و می بایست دوربینی بزرگ و قابل رویت در دست گرفته و اقدام به ضبط می کردند. اما چرا پنهانی و غیرقانونی؟!
وقتی در دادسرا با خشم این سئوال را پرسیدم، برای اینکه حتی شاهدی برای این تخلف وجود نداشته باشد، سریعا مامور زن و سرباز را به بیرون اتاق فرستادند و پخش فیلم را متوقف کرده و هیچ دفاعی نیز از خود نداشتند. همانجا اعلام کردم به صورت رسمی بابت این عمل غیرقانونی، غیر اخلاقی و حتی غیرشرعی شکایت کرده و این شکایت را از مراجع بین المللی نیز پیگیری خواهم کرد.
یکی از اتهاماتی که به بنده نسبت داده اند، اتهام ممانعت از اجرای حکم قضایی است! اساسا کدام حکم؟! مگر غیر از این است که طبق قانون حکم باید به رویت متهم برسد؟! آیا منظور حکمی است که تنها به ماموران ۱۱۰ نشان داده و تاریخ آن مربوط به دو روز بعد بود؟ به چه دلیل ۲ روز زودتر از موعد اجرا به منزل ما هجوم آوردید؟ آیا اگر بنده قصد ممانعت از اجرای حکم را داشتم، دو روز قبل طی آن تماس تلفنی آدرس منزلمان را در کمال صداقت بیان می کردم؟ یا در همان روز آیا درب منزل به روی ماموران باز می شد؟ پس این فیلم غیرقانونی در کجا ضبط شده؟! اگر قصد ممانعت از اجرای حکم داشتم در آن ۹ ماه که با ۵۵۰ میلیون تومان سند آزاد بودم یا خود را مخفی می کردم یا از ایران می رفتم!
حال بماند که اتهام ضرب و شتم مامور حین انجام وظیفه، اتهامی است بی پایه و اساس، چراکه که اگر چنین بود، آتنا دائمی اکنون زنده نبود. ما را به جرم بی گناهی به سال ها زندان محکوم کرده اند. حالا تصور کنید که یک متهم که در اتاق زندانی شده و می خواهد حکم بازداشت یا کارت شناسایی ماموران را رویت کند، بتواند ۲ مامور را کتک بزند!
تمامی این اتفاقات مرا به یاد اولین اعزامم از زندان در خرداد ۹۴ انداخت. وقتی که بعد از ۹ ماه برای اولین بار به دلیل شک پزشک به ابتلای من به سرطان سینه به بیمارستان اعزام شدم، اما با هتک حرمت مامور زن به مادری که می خواست در آن شرایط در کنار فرزندش باشد، مواجه شدیم. او بر سینه مادر کوبید و مانع از انجام معاینات پزشکی شد. همان روز هم او از من و مادرم شکایت کرد و تدارک پرونده ای جدید را چید و هم من از او شکایت کردم. بعد از دو هفته مرا به حفاظت زندان اوین برده و سه ساعت و نیم بازجویی شدم و در نهایت با شهادت سربازی که روز اعزام همراه ما بود، ثابت شد که تمامی ادعاهای مامور زن دروغ بوده و پرونده شکایت از من بسته شد. اما هرگز به شکایت من رسیدگی نشد و او بابت دروغ هایی هم که گفته بود تنبیه نشد، بلکه رئیس زندان شخصا به دلیل رفتار او با من، به وی تشویقی داد!
حال مجددا همان اتفاق رخ داد. سپاه توانست باسرعت برایم پرونده جدید تشکیل دهد، اما هیچ کس به شکایت بنده رسیدگی نکرده است. شاید در این نبرد نابرابر، من پیروز نباشم، اما به قول استاد شاملو:
“نه من هراسم نیست:
ز نگاه و ز سخن عاری
شبنهادانی از قعرِ قرون آمدهاند
آری
که دلِ پُرتپشِ نور اندیشان را وصلهی چکمهی خود میخواهند،
و چو بر خاک در افکندندت باور دارند
که سعادت با ایشان به جهان آمده است.
باشد! باشد!
من هراسم نیست،چون سرانجامِ پُراز نکبتِ هر تیرهروانی را
که جنایت را چون مذهبِ حق موعظه فرماید میدانم چیست
خوب میدانم چیست.”
ز نگاه و ز سخن عاری
شبنهادانی از قعرِ قرون آمدهاند
آری
که دلِ پُرتپشِ نور اندیشان را وصلهی چکمهی خود میخواهند،
و چو بر خاک در افکندندت باور دارند
که سعادت با ایشان به جهان آمده است.
باشد! باشد!
من هراسم نیست،چون سرانجامِ پُراز نکبتِ هر تیرهروانی را
که جنایت را چون مذهبِ حق موعظه فرماید میدانم چیست
خوب میدانم چیست.”
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر