سی و سومین سالگرد شهادت حمید و مهدی باکری عصر امروز در میان جمعی از خانوادههای شهدا، فعالان سیاسی و مدنی، همرزمان و فرماندهان عالیرتبه سپاه، زندانیان سیاسی جنبش سبز و خانوادههای زندانیان سیاسی و جوانان اصلاح طلب و سبز برگزار شد.
به گزارش خبرنگار کلمه، سی و سومین سالگرد شهادت دو فرمانده شهید دوران دفاع مقدس، حمید و مهدی باکری برگزار شد.
در این مراسم پس از برگزاری دعای کمیل و سخنرانی احمد عابدی نامه خواهر این دو شهید، زهرا باکری، خطاب به فرزندان حمید باکری قرائت شد.
حمید باکری از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دوران دفاع مقدس، سال ۶۲ و در عملیات خیبر در اثر اصابت آرپیجی به شهادت رسید. پیکر مطهر باکری در همان میدان باقی ماند و هیچ گاه به کشور بازنگشت.
متن نامهی خواهر شهیدان باکری خطاب به دو فرزند شهید حمید باکری را با هم میخوانیم:
به نام خدای عشق و مهربانی خدای دوستی و نیکی خدای بخشنده مهربان
احسان و آسیه عزیزم دو یادگار پارههای تنم
نور چشمانم امسال بعد از ۳۳ سال تنها سالی است که بعلت بیماری در سالگرد برادرانم حضور ندارم. که انشالله به لطف پروردگار مهربانم آخرین روزهای حیات مادی ام را می گذرانم. امسال نتوانستم در سالگرد سه شهید بزرگوارم علی آقا، آقا مهدی، آقا حمید عزیزتر از جانم شرکت کنم ولی عزیزانم آخرین خواسته من از شما یادگارانم این است که به هیچ کس که خود را چه از منتصبان فامیل چه همرزمان و دوستان و همفکران پدر و عموهایتان میدانند و معرفی می کنند تا از اسم پاک و آبرویی که آنها به قیمت از دست دادن جانشان به دست آوردند بهرهبرداری کنند، اجازه سو استفاده ندهید. زیرا مهدی و حمید نه خود زندگی فرعونانه داشتند و نه در کنار کسانی که این زندگی ناپاک را در فرصت زندگی کوتاهشان کسب کرده اند نفس می کشیدند.
من تا آخرین لحظه عمرم از تمام انسانهای اینگونه که از اسم آنها استفاده کرده و می کنند نفرت خواهم داشت. برادرهای من علی وار زندگی می کردند، دو برادر در یک آپارتمان پدری با کشیدن پرده در کنار هم زندگی میکردند، حمید و فاطمه روی موکت زندگی میکردند و مهدی بعد از ازدواج نمیگذاشت همسرش فرش ماشینی که پدرش برای ازدواجشان به آنها کادو داده بود به خانه بیاورد که به اصرار من و خواهرم که کار درستی نیست و زشت است نگذاشتیم این کار را بکند. می گفت مگر حضرت علی و فاطمه زهرا روی فرش زندگی می کردند؟
آنها در طول زندگی از هیچ یک از امکانات دولتی استفاده نکردند، چه مهدی در شهرداری و چه حمید در جهاد سازندگی آنوقت شخصی با نام صادق محصولی چه اتهام هایی از پرونده ضد انقلاب بودن و تهمت های دیگر که به حمید و مهدی نزد. همان که از تحفههای احمدینژاد خائن به این خاک و ملت بود، که بزرگترین خیانت در حق ملت و پایمال کردن حق مردم را انجام دادند. یا آن سپاهی که برادرانم برای حفظ جان و مال مردم لباس سپاه را به تن کردند و بعد از خوردن جام زهر دشمن کافر که قاتل عزیزانمان بود شدند برادران دینی این رژیم که جز دروغ و فریب دادن مردم وعده های بدون عمل کاری برای مردم نکرد و سپاهی که اکنون به چپاول مال و حق مردم و گرفتن خون جوانان این کشور مشغول است.
همانطور که برادرانم نه جسدی داشتند نه پیکری که به ارومیه بازگردد، در مراسم پرده برداری از مجسمه مهدی در یکی از مناطق تهران که بر خلاف میل باطنی همراه آسیه جانم شرکت کرده بودم به آقای قالیباف گفتم: ایکاش بجای مجسمه ها و پلاکاردها که همه برخلاف تفکر مهدی است می توانستید افکار مهدی و دیگر شهیدان را در جامعه اشاعه دهید، کاش به جای این هزینه ها که سیستم از اسم آنها در قالب سالگرد به عنوان تبلیغ همراه با فریبکاری انجام می دهد برای فرزندان شهدا که بیشترشان سرگردان و بیکارند ایجاد شغل می کردید و ایشان در پاسخ من جوابی نداشتند که بدهند و سرشان را پایین انداختند.
حمید چه خوب گفته بود که با پایان جنگ سپاهی ها و بسیجی ها به سه گروه تقسیم خواهند شد، گروه اول: آنهاییکه به دنبال چپاول بیت المال و فرصت برای کسب مقام و مال اندوزی خواهند رفت.
گروه دوم: گروه بی تفاوت که نه نفع و نه ضرری برای مردم خواهند داشت و فقط به فکر زندگی خود خواهند بود.
گروه سوم: آنهاییکه در کنج خانه هایشان خواهند نشست و از دیدن وضعیت مملکت و ملت دق خواهند کرد.
حالا شما تفکر کنید حرمت این شهدا را که به این گرانی و با تحمل سختی هایی که در نبودشان خانواده هایشان تحمل کردن چه خون ها که گریه کردند و آبرویی میان مردم کسب کردند با اعمال بی حیثیت هایی چون محصولی ها و احمدینژادها و کسانی که چنگ انداخته اند بر ثروت و جان این ملت و ایران را ارث پدری خود میدانند، چگونه از بین می رود.
می بخشید که بعلت بیماری و لرزش دستانم قادر به صحیح نوشتن مطالب نبودم این نامه را در سالگرد پدر و عموهایتان از طرف من بخوانید و از یاران و دوستان به حق برادرانم تشکر کنید و از همه طلب حلالیت دارم.
شما را همیشه دوست داشتم و تا آخرین نفسم دوست خواهم داشت. خدا را شکر گذارم از طرف شما بخاطر داشتن همسران خوب و خانواده های بسیار شریف که من افتخار فامیلی با آنها را داشتم، خانواده محترم جناب آقای میرمحمدی و جناب آقای مظفری. لطفا سلام مرا به همه عزیزان برسانید و روی ماه فرزندان عزیزتان را ببوسید.
احسان و آسیه عزیزم تا آخرین نفس زندگیتان از تفکر و خواسته های شهدایم دفاع کنید و به فرصت طلبان چه از نزدیکان باشند چه ناآشنا اجازه ندهید از نام و حیثیت آنها سو استفاده کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر