۱۳۹۴ اسفند ۱۰, دوشنبه

زندانیان حافظ قرآن مشمول عفو می‌شوند


 zendan-kermanshah

رئیس‌کل‌ دادگستری استان کرمانشاه گفت که زندانیان حافظ قرآن از مزایای معنوی و عفو بهره‌مند می‌شوند. ۲۶۰۰ زندانی در استان کرمانشاه طی سال گذشته در کلاس‌های آموزش قرآن شرکت کرده‌اند و ۷۰۰ تن از زندانیان کل یا بخش‌هایی از قرآن را حفظ کرده‌اند.
به گزارش خبرگاری هرانا به نقل از تابناک، محمدرضا عدالتخواه، از زندانیان حافظ قرآن کریم تجلیل کرد و گفت: “زندانیان حافظ قرآن از مزایای معنوی و عفو بهره‌مند می‌شوند”.
وی با تشریح برنامه‌های آموزشی قرآن کریم ویژه زندانیان و کارکنان دستگاه قضایی استان که از سال گذشته در قالب طرح حبل المتین و نورالمبین به اجرا درآمده است، ادعا کرد: “حضور در محافل نورانی قرآن کریم موجب رفع کسالت‌های روحی و افزایش نشاط وشادابی است”.
این مقام ارشد قضایی استان کرمانشاه در جمع فعالان قرآنی زندان مرکزی کرمانشاه با قدردانی از مدیرکل زندان های استان و دیگر مسئولان مرتبط خاطرنشان کرد: “دادگستری کل استان به دلیل اجرای موفق طرح قرآنی حبل المتین رتبه اول پذیرش عفو محکومان سطح کشور را کسب کرده است”.
اژدر اسدبگی حفظ کل یا بخش‌هایی از قرآن کریم توسط ۷۰۰ نفر از زندانیان و همچنین شرکت ۲۶۰۰ نفر از زندانیان استان در کلاس آموزش قرآن را به عنوان فعالیتی مهم مورد تاکید قرار داد.

صدور کیفرخواست برای ۱۴ نفر از متهمان حادثه تیراندازی به عزاداران حسینی دزفول


hokm

 بازپرس شعبه اول دادسرای اهواز از صدور کیفرخواست برای ۱۴ نفر از متهمان حادثه تیراندازی به هیئت عزاداری قمر بنی هاشم صفی آباد دزفول خبرداد.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از میزان، محمد اسدی نژاد با تشریح آخرین جزئیات حادثه تیراندازی به هیئت عزاداران صفی آباد دزفول گفت: “به زودی کیفرخواست برای ۱۴ نفر از متهمان این حادثه صادرو پرونده به دادگاه کیفری یک ارسال می شود”.
وی در رابطه با جزئیات جدید از این پرونده افزود: “بخشی از این پرونده درخصوص اتهام محاربه به دادگاه انقلاب اهواز و در خصوص قتل نفس نیز به دادگاه کیفری یک استان ارسال خواهد شد”.
بازپرس شعبه اول دادسرای اهواز در ادامه گفت: “عوامل این حادثه گروهکی را با اعتقادات سلفی در روستاهای اطراف شوش و شاوور تشکیل داده بودند که ۵ نفر از این افراد که قصدشان ارعاب شیعیان منطقه بود دستگیر شدند”.
حوالی ساعت ۲۲ و ۳۰ دقیقه جمعه شب ۲۴ مهرماه چند فرد مسلح سوار بر یک دستگاه خودروی سواری پژو تکیه هیات عزاداری قمر بنی هاشم شهر صفی آباد را به رگبار بستند. سرنشینان خودرو که سر و صورت خود را پوشانده بودند با سلاح کلاشینکف به تکیه هیات عزاداری قمر بنی هاشم تیراندازی کرده و متواری شدند.
در این حادثه چهار نفر از عزاداران حسینی زخمی شدند که دو نفر از آنان به نام های بهمن رضایی نیا و حسین کریمی بر اثر شدت جراحات جان خود را از دست دادند. شهر صفی آباد با حدود ۱۵ هزار نفر جمعیت در ۱۴ کیلومتری شهر دزفول و در بخش مرکزی این شهرستان واقع است.

نماینده افراطی نتایج انتخابات تهران را زیر سؤال برد/ کوثری: نمی‌گویم تقلب شده اما تخلف شده‬



 نماینده سپاهی تهران در مجلس با ابراز تعجب از این که چطور حدادعادل رتبه‌اش هفتم بوده و سپس به رتبه‌ی سی و یکم سقوط کرده است، با زیر سوال بردن انتخابات می‌گوید که احتمالا تخلفی صورت گرفته است.

اسماعیل کوثری در واکنش به این که چرا اصولگرایان در انتخابات مجلس در شهر تهران رای نیاورده اند می‌گوید که تغییر رتبه هفتم یا سوم حداد عال به سی و یکم جای پیگیری و تعجب دارد.

در حالی که پیش از این هرگونه صحبتی از تقلب و تخلف در انتخابات سیاه‌نمایی برای نظام به شمار می‌رفت و انتقاد کننده یا کسانی که این دغدغه را مطرح می‌کردند از نظر سپاه و دیگر گروه‌های اقتدارگرا مستوجب مجازات بودند، امروز این نماینده سپاه با زیر سوال بردن نتایج انتخابات تهران، تلاش می‌کند بی اعتمادی مردم پایتخت به مدعیان اصول‌گرایی را توجیه کند.
اسماعیل کوثری نماینده تهران در گفت‌وگو با نامه‌نیوز در پاسخ به این سوال که آیا به باور او در انتخابات تقلب شده است؟ اظهار کرده که اگر نه تقلب اما احتمال تخلف وجود دارد و باید بررسی شود و به صورت مستند پاسخ داده شود.
وی با نادیده گرفتن فضای شهر تهران و عدم اقبال مردمی به لیست زرد اصولگرایان در روز جمعه، علیرغم دوپینگ‌های انتخاباتی و رسانه‌‌های فراوان و امکانات مالی و لجستیکی گسترده، سعی کرده است که با تشویش افکار عمومی سلامت انتخابات را با شبهه مواجه کند. کوثری در تحلیل خود اشاره به این نکته ندارد که شمارش شعبه‌هایی از تهران که ارای لیست امید در آن بالا و لیست اصولگرایان شدیدا پایین بوده است در آخرین ساعات اعلام نتایج، گزارش شده است.
وی در پایان گفته است که در حال تنظیم نامه ای برای ارسال به ستاد انتخابات هستند تا اگر تخلفی صورت گرفته است پیگیری و به صورت مستند پاسخ داده شود.

گزارشی از زینب جلالیان زندانی سیاسی کُرد محکوم به حبس ابد پس از گذشت حدود نه سال حبس


«زینب جلالیان» متولد ۱۳۶۱ اهل روستای «دیم قشلاقِ ماکو» از توابع استان «آذربایجان غربی» پیش تر در ۲۰ اسفند ماه ۱۳۸۶، در سن ۲۵ سالگی از سوی اداره اطلاعات در «کرمانشاه» بازداشت و در آذرماه ۱۳۸۸، به اتهام “محاربه از طریق عضویت در گروه پژاک” در دادگاهی چند دقیقه‌ای، غیرعلنی و بدون حضور وکیل به اعدام محکوم شد و حکم صادره از سوی دیوان عالی کشور تایید و به وی ابلاغ شد.

بر اساس اعلام رسانه ها و اطلاعات به دست آمده حکم صادره علیه نامبرده در ۲۹ آبان ماه ۱۳۹۰ به حبس ابد کاهش یافت اما تا کنون هیچ حکمی به او ابلاغ نشده و علارغم مشکلات جسمانی از جمله اختلال بینایی و خطر از دست دادن بینایی خود بدون حتی یک روز مرخصی همچنان در بند می باشد.
به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی؛ در ۲۰ اسفند ماه ۱۳۸۶«زینت جلالیان» از سوی ماموران امنیتی با ضرب و شتم و به زور اسلحه در جاده کرمانشاه – سنندج بازداشت و سپس به بازداشتگاه ستاد خبری اطلاعات واقع در کرمانشاه (میدان نفت) منتقل گردید.
«زینب جلالیان» در طول بازداشت خود در این بازداشتگاه به مدت یک ماه علارغم تحقیر و فحاشی تحت شدیدترین شکنجه های روحی و جسمی قرار گرفت.
این زندانی سیاسی کُرد پس از درگیری لفظی با بازجوی خود جهت تحقیر و شکنجه روحی به «کانون اصلاح و تربیت زندان دیزل‌آباد کرمانشاه» که از زندان اصلی «دیزل‌ آباد»، ۵ کیلومتر فاصله دارد منتقل و مدت ۷ سال را در آنجا سپری کرد.
«زینب جلالیان» در زمان بازداشت و پس از آن به علت شکنجه‌های شدید فیزیکی، از ناحیه بینایی دچار مشکل شده و از آن پس از اختلال بینایی نیز رنج می‌برد.
این زندانی سیاسی پیش تر از سوی مسوولین زندان به کلینیکی خصوصی در «کرمانشاه» جهت درمان اعزام گردید که حتی هزینه این معاینه نیز از سوی خانواده «جلالیان» تقبل شد.
طبق نظر پزشک یک تکه گوشت اضافه در سفیدی چشم «زینب جلالیان» تشخیص داده شده بود و نامبرده می بایست سریعا تحت عمل جراحی قرار می‌گرفت، در غیر این صورت احتمال از دست دادن بینایی‌اش وجود داشت.
در نهایت عمل جراحی و مداوای «زینب جلالیان» در خارج از زندان با ممانعت دادستان صورت گرفت و این در حالی است که «زینب جلالیان» روزبه‌ روز بینایی‌اش ضعیف‌تر شده و خطر از دست دادن بینایی برای وی امکان پذیر است.
«زینب جلالیان» پس از انتقال به «کانون اصلاح و تربیت زندان دیزل‌آباد کرمانشاه» به دفعات جهت بازجویی و آسیب بیشتر روحی به اداره اطلاعات کرمانشاه منتقل و مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفت.
شاهدین عینی که در آن زمان در مرکز «اصلاح و تربیت کرمانشاه »حضور داشتند صدای شکنجه ها و فحاشی هایی که به وی اعمال می شده است را شنیده اند و از انتقال مکرر وی به بازداشتگاه وزارت اطلاعات خبر داده اند.
این فعال سیاسی کُرد در ۲۰ اسفند ماه ۱۳۸۶، در سن ۲۵ سالگی از سوی اداره اطلاعات در «کرمانشاه» بازداشت و در آذرماه ۱۳۸۸، از سوی قاضی «باهنر» در شعبه یک دادگاه انقلاب کرمانشاه به اتهام “محاربه از طریق عضویت در گروه پژاک” دردادگاهی چند دقیقه ای، غیرعلنی و بدون حضور وکیل به اعدام محکوم شد و حکم صادره از سوی دیوان عالی کشور تایید و به وی ابلاغ شد.
«زینب جلالیان» حتی پس از تایید حکم اعدام در اسفند ماه ۱۳۸۸ به وزارت اطلاعات کرمانشاه منتقل و حدود ۱۰ ماه را تحت شدیدترین شکنجه ها جهت اعترافات ویدئویی قرار گرفت.
پس از انتشار خبر صدور حکم اعدام برای این زندانی سیاسی، این حکم با انتقاد شدید جوامع حقوق بشری روبرو شد و طی بیانیه‌های مختلفی از سوی سازمان‌های بین‌المللی حقوق بشری، خواستار لغو حکم اعدام این زندانی سیاسی شدند.
از جمله چهره‌هایی که نسبت به حکم «زینب جلالیان» اعتراض کردند می‌توان از «سازمان دیده‌بان حقوق بشر» و همچنین «شورای ملی آمریکایی‌های ایرانی‌تبار» که با صدور بیانیه‌ای از «باراک اوباما»، رییس‌جمهوری آمریکا درخواست کردند، برای جلوگیری از اعدام «زینب جلالیان»، دختر ۲۸ ساله کُرد در ایران، دست به اقدامی بزند نام برد.
این در حالی بود که «علی جلالیان» پدر این زندانی سیاسی، اوایل تیرماه ۱۳۸۹، به رسانه‌ها گفته بود “۱۰ روز پیش دخترش را دیده، ولی هیچ صحبتی از اجرای حکم اعدام او نبوده است.” او گفته: “خبر حکم اعدام زینب از طریق رسانه‌ها به گوش خانواده و وکیل او رسیده است.”
پس از اعتراضات گسترده نسبت به حکم اعدام «زینب جلالیان»، در نهایت حکم صادره در۲۹ آبان ماه ۱۳۹۰در دادگاه تجدید نظر به حبس ابد کاهش یافت و این حکم پس از احضار نامبرده به بخش مدد کاری نسوان زندان کرمانشاه به صورت شفایی به وی ابلاغ گردید.
تا این کنون این زندانی سیاسی همچنان بدون یک روز مرخصی و بدون هیچگونه ابلاغ کتبی مبنی بر دریافت حکم حبس ابد در بدترین شرایط جسمانی در زندان نگهداری می شود.
در همان زمان خانواده وی به صورت کاملا غیر قانونی به اداره اطلاعات احضار و با تهدید از آنها خواسته شد بود نظر وی را در مورد عدم اعتراف تغییر دهند.
بعد ها در همین راستا ماموران امنیتی با نام بردن از «شیرین علم هولی» ، «فرهاد وکیلی» ، «فرزاد کمانگر» ، «علی حیدریان» و «مهدی اسلامی» سعی در فشار روانی بر زینب و خانواده اش داشتند تا وی را وادار به نشستن در مقابل دوربین وزارت اطلاعات جهت اعتراف نمایند.
وی حاضر به اعتراف نمی شود و به احضار خانواده اش به تهران و انجام چنین ملاقات هایی در هتل استقلال تهران (مقر ملاقات های خارج از قاعده و خلاف قانون وزارت اطلاعات) اعتراض می کند.
«زینب جلالیان» در آذرماه ۱۳۹۳، بدون اطلاع قبلی به خانواده و وکیلش، به «زندان خوی» منتقل شد
و تا کنون در این زندان در حالی در شرایط تبعید به سر می برد که بدون در نظر گرفتن قانون تفکیک جرائم در کنار زندانیان عادی می باشد.
طی آخرین خبرهای به دست آمده از منابع آگاه در خصوص این زندانی سیاسی “چشم دیگر زینب جلالیان که روزبه‌روز کم‌سوتر می‌شد، بینایی خود را از دست داده و وی در حال حاضر از ناحیه هر دو چشم نابینا شده است.”
«زینب جلالیان» در طی حدود نه سال گذشته که بدون مرخصی در زندان به سر می برد، به دفعات مرود ضرب و شتم قرار گرفته است.
از جمله این موارد می توان به “بازجویی با دستبند و پا بند”، “زدن متوالی کابل به کف پا” به صورت پی در پی و در روزهای نزدیک به هم و همچنین تهدید این زندانی به تجاوز در حین بازجویی نام برد.
«زینت جلالیان» در حین بازجویی در سال های اولیه بازداشت به جهت کوبیدن سرش به دیوار دچار شکستگی سر و پیشانی گشت و بارها دچار تورم چشم شد به حدی که قادر به دیدن نبود.
«زینب جلالیان» هرگز اتهامات انسابی خود را نپذیرفته و اقدامات مسلحانه ای که به وی نسبت داده شده است را تکذیب نموده است.
این فعال سیاسی کُرد، اهل ماکو بارها درخواست انتقال به زندان زادگاه خود را مطرح نموده اما تاکنون از سوی مسولین ممانعت به عمل آمده است.
عفو بین الملل خرداد ماه ۹۳ با ابراز نگرانی جهت خطری که چشمان این زندانی سیاسی را تهدید می کند خواهان رسیدگی به شرایط وی گردید.
خانواده این زندانی سیاسی در خصوص مشکلات جسمی وی ابراز داشته اند علاوه بر خطر جدی که تا کنون ۸۰ درصد آسیب به بینایی وی وارد کرده و ناشی از ضربه های وارده به سر و عدم رسیدگی پزشکی به آسیب های وارده از ضربات می باشد، از مشکلات روده نیز رنج می برد.
خانواده وی طی گفتگویی اعلام داشته اند زینب پیش از بازداشت سالم بوده و مسوولیت وارده به سلامت وی را به عهده مسوولین می دانند.
پیش تر به دنبال انتقال «زینب جلالیان» به زندان «دیزل‌آباد کرمانشاه» در سال ۱۳۹۱، او دچار خونریزی داخلی شد و با عفونت در ناحیه روده مواجه گردید، اما مسوولین زندان و دادستانی این شهر از درمان مناسب وی و انتقالش به بیمارستان خودداری کردند.
خونریزی داخلی او به دلیل ضرب و شتم شدید و شکنجه در بازداشتگاه اداره اطلاعات شهر «کرمانشاه» که به «بازداشتگاه میدان نفت» مشهور است، حادث شده است.
همچنین چندی پیش این زندانی سیاسی به بیماری برفک دهان نیز مبتلا شده و تا کنون هیچ رسیدگی در خصوص درمان نامبرده صورت نگرفته است.
این زندانی سیاسی هم اکنون در زندان خوی در بدترین شرایط جسمانی قرار دارد و مدتی است از سکوت خبری از سوی رسانه ها قرار گرفته است.

توهین “نماینده اصلاح‌طلب” به داوطلبان بهایی محروم از تحصیل در کنکور امسال

علی‌رضا محجوب، عضو “اصلاح‌طلب” مجلس شورای اسلامی در جریان مراجعه‌ی شماری از شهروندان بهایی محروم از تحصیل کنکور امسال به دفترش، باورهای آن‌ها را مورد توهین قرار داد و ضمن توصیف بهاییان به افرادی “تروریست” و “تفنگ به دست”، این شهروندان را از اتاق کارش بیرون کرد.
روحیه صفاجو، دختر بهایی 18 ساله‌ای که در این جلسه حاضر بود، روز سه‌شنبه (۱ مهر-۲۳ سپتامبر) در شرح این دیدار در صفحه‌ی فیسبوک خود نوشت که آقای محجوب از همان آغاز و در واکنش به “سلام” یکی از هشت شهروند بهایی مراجعه‌کننده به دفترش، بدون اینکه جواب سلامی بدهد، گفت: «آخر بهاییت هم شد دین؟»
خانم صفاجو نوشته که آقای ثابت به نمایندگی از این هشت بهایی در پاسخ به محجوب گفته: «ما صحبتی درباره دین نداریم، می‌گوییم ایرانی هستیم و حق تحصیل داریم، من خودم اخراج شدم و حالا دخترم حتی دانشگاه نرفته است.»
در این زمان، محجوب که «چشمانش را بسته بود» و به بهاییان نگاه‌ نمی‌کرد، با عصبانیت گفت: «بحث را عوض نکنید، جواب من را بدهید، بهاییت دین است؟»
این بهایی محروم از تحصیل افزوده وقتی که نماینده بهاییان در پاسخ گفته که «بله، بهاییت دین است» آقای محجوب تنها «داد می‌زد و به مقدسات و دین بهاییان توهین می‌کرد» و اجازه نمی‌داد که هیچ‌کدام از این افراد صحبت کنند.
روحیه صفاجو که تا آن زمان سکوت کرده بود، زمانی که صدایش را بالا برد و از محجوب خواست تا چند لحظه حرف بزند، با واکنش “خشم‌”گینانه این عضو اصلاح‌طلب چندین دوره‌ی مجلس شورای اسلامی روبه‌رو شد که «با صدایی بلند‌تر از قبل داد زد: جد و آباد شما تروریست است، شما همه‌تان تفنگ دست‌تان می‌گیرید و…»
او بر سر این دختر محروم از تحصیل فریاد می‌زده: «برو بیرون، برو بیرون، برو…» که پاسخ شنیده: «نمی‌روم. پدر من بعد از هجده سال تا به حال سر من داد نزده، شما به چه حقی سر من داد می‌زنید؟»
خانم صفاجو در ادامه می‌نویسد: «دوباره صدای آقای محجوب بالا رفت و گفت “مگر من به تو بدهکارم؟ مگر تو از من طلب‌کاری؟” اما من سریع گفتم: بله، طلب‌کارم، پدرم را اخراج کردید، مامانم حتی کنکور نداده، خودمم که اینجام.»
به نوشته وی، محجوب بار دیگر داد زد و گفت: «مگر تقصیر من است؟ برو بیرون برو.»
فریادهایی که سرانجام این دختر جوان را مجاب می‌کند تا درحالی که “اشک” در چشمانش حلقه زده بود و می‌لرزید”، از اتاق این عضو “اصلاح‌طلب” مجلس شورای اسلامی خارج شد.

محمد ملکی و محمد نوری‌زاد، دو فعال سیاسی منتقد حکومت ایران در مقابل جوانان بهایی محروم از تحصیل نشسته از آن‌ها عذرخواهی می‌کنند.
علاوه بر روحیه صفاجو، چند دختر و پسر بهایی دیگر به نام‌های شادان شیرازی (با رتبه ۱۱۳کنکور ریاضی و فنی)، تارا هوشمند، نورا ثابت و سرمد شادابی نیز موضوع بازماندن خود از ورود به دانشگاه‌ها در کنکور امسال را رسانه‌ای‌ کرده‌اند. برای‌ این جوانان بهایی یا از ابتدا کارنامه‌ای صادر نشده، و یا بعد از انتخاب رشته، از آن‌ها خواسته شده تا به سازمان سنجش مراجعه کنند. مراجعه‌ای که تا کنون بی‌نتیجه بوده و حتی شکایت‌نامه‌های‌شان نیز در جایی ثبت نشده است.
این شهروندان بهایی در نوشته‌ها و مصاحبه‌های خود تاکید کرده‌اند که در هیچ جایی بهایی بودن خود را اعلام نکرده بودند و در کنکور نیز به سوالات “معارف اسلامی” پاسخ داده‌اند.
محرومیت از تحصیل بهاییان در دانشگاه‌های ایران با استناد به مصوبه ششم اسفند ۱۳۶۹ “شورای عالی انقلاب فرهنگی” صورت می‌گیرد که بهاییان را علاوه بر محرومیت از اشتغال در اماکن دولتی، از تحصیلات دانشگاهی نیز محروم می‌کند.
بر اساس بند سوم این مصوبه، نه تنها باید از ثبت نام بهاییان در دانشگاه‌ها جلوگیری به عمل آید بلکه چنان‌چه هویت بهایی فردی بعد از ثبت نام و “هنگام تحصیل” نیز احراز گردد، باید از تحصیل محروم شود.
در واکنش به ادامه‌ی بازماندن شهروندان بهایی از ورود به دانشگاه در سال جاری، حدود دو هفته‌ی قبل، ۳۶۰ تن از بهاییان محروم از تحصیل در سال‌های گذشته، در نامه سرگشاده‌ای به حسن روحانی، رییس‌جمهور جمهوری اسلامی،‌ وعده‌های انتخاباتی وی در خصوص رعایت حقوق شهروندی را به او یادآور شدند و نوشتند: «اعلام نشدن نتایج اولیه و نهایی تعداد زیادی از داوطلبان بهایی کنکور سراسری سال ۱۳۹۳ در یک ماه گذشته، نشان از عدم تمایل شما به ورود جوانان بهایی به دانشگاه دارد.»

بهاره هدایت: به صادرکنندگان احکام اعدام رأی دادیم؛ تنم می‌لرزد

بهاره هدایت

سه زندانی را که خواهان شرکت در انتخابات بودند به بند اجرای احکام اوین منتقل کردند. آن‌ها رأی دادند اما دشنام هم شنیدند.
Bahare_Hedayat_01
اینجا اوین است. زندان اوین. جمعه هفتم اسفند ۹۴.
ساعت ۹/۵ صبح _ من و ریحانه و نرگس از اول صبح پیگیر صندوقیم. گفته‌اند صندوق سیار و یک هیأت بزرگ از مقامات به زندان آمده‌اند. مقرر شده امروز همه پرسنل دو شیفت در زندان حضور داشته باشند. پرسنل و پاسیارهای شیفت‌های دیروز و امروز در دفتر بند هستند. این موضوع کمی عجیب است، یادم نمی‌آید انتخابات ۹۲ اینطور بوده باشد.
ساعت ۱۱/۵ صبح _ به ما گفتند چون فقط سه نفرید که می‌خواهید رأی بدهید صندوق را به بند نمی‌آورند، برای رأی دادن شما را می‌بریم اجرای احکام زندان.
ساعت ۱۲/۵ ظهر _ هر نیم ساعت می‌گویند آماده باشید تا یک ربع دیگر می‌رویم. پرسنل روز قبل حدود ساعت دوازده رفته‌اند در همین صندوق سیار رأی داده‌اند و از همانجا برگشته‌اند خانه‌هایشان… اجرای احکام را تصور می‌کنم، و کادر اداری زندان که می‌روند و تعرفه می‌گیرند و پر می‌کنند و در صندوق می‌اندازند. فکر می‌کنم این‌ها قرار است جلوی چشم هم رأی بدهند؟! و تازه این‌بار مثل انتخابات ریاست‌ جمهوری نیست که قضیه فقط نوشتن یک اسم باشد، اسم چهل و شش نفر را باید بنویسند و ناچارند لیستی را به همراه داشته باشند. یعنی اگر وضعیت حوزه‌های اخذ رأی همانی باشد که من آخرین بار حدود هفت سال پیش دیده بودم _ یعنی آدم‌ها دور هم بنشینند و بنویسند و دیدن رأی کناردستی امری عادی یا حتی اجتناب‌ناپذیر باشد _ قضیه پیچیده‌تر می‌شود.
نگران می‌شوم. پرسنل زندان آدم‌های معمولی‌اند با دغدغه‌های متعارف یک فرد معمولی در این جامعه. حقوق‌بگیر دولت‌اند، کارمند سازمان زندان‌ها با همه مشخصات محافظه‌کارانه این قشر از جامعه؛ نگران تمدید قرارداد، نگران ترفیع، نگران از دست دادن پست، نگران نگاهِ چپِ رئیس و دغل‌کاری مرئوس، یا حتی نگران مرخصی شب عید. اینجا _شاید به خاطر جنس کار_ بعضاً بدگویی و رد کردن گزارش‌های آنچنانی بین خود پرسنل مرسوم است و طبیعی قلمداد می‌شود. مهم «گزکی» است که نباید به دست رئیس، همکار، یا زیردست داد چون آن‌وقت دیگر خلاصی از ماجرای پیچیده‌ای که دفعتاً خلق می‌شود کار ساده‌ای نیست… کدامشان می‌تواند جلوی چشم آن دیگری با فراغ‌بال رأی بدهد؟ اصلا چرا امروز احضارشان کرده‌اند اینجا؟ می‌رفتند سر صندوق محله‌شان رأی می‌دادند. فکر می‌کنم چرا سنت رأی دادنِ مخفی بین ما جا نیفتاده و انگار کسی به یادش نیست… و یاد کابین‌های اخذ رأی افغانستان می‌افتم که تلویزیون نشان می‌داد. دلم شور می‌زند…
ساعت ۱/۵ بعدازظهر _ لباس پوشیده آماده‌ایم. از آن اتاق صدای تیز یکی از همبندیانم را می‌شنوم که با ریشخند می‌گوید: «آقاتون گفته برید رأی بدید..؟» و صدای کر کر خنده استهزاآمیزش در گوشم می‌پیچد. بقیه اما انگار آرامند. نمی‌دانم در ذهنشان چه می‌گذرد. یک چند نفری «سیاسی» به آن معنا نیستند، موضعشان اغلب آمیخته به‌‌ همان کدورتی است که تو در تاکسی، سوپری سر محل، یا مغازه فلان پاساژ می‌شنوی؛ گلایه‌های شهروندان عادی از فساد و گرانی، و دل‌هایی که از حوادثی که به‌شان رفته نرم نمی‌شود.
هفت هشت نفر بهایی‌اند. این‌ها نگاه‌مان می‌کنند؛ همان‌طور که اگر کسی اینجا آشپزی کند، ورزش کند، کتاب بخواند یا بافتنی ببافد نگاهش می‌کنند و لبخند می‌زنند، به ما هم نگاه می‌کنند و لبخند می‌زنند: «چطوری؟» «خوبم. مرسی». یک چند نفری هم هستند که نمی‌دانم در کدام دسته‌بندی می‌گنجند و به نظرم هنوز زیرپایشان سفت نیست. این‌ها موضعشان این است که سیستم سرتاپا جانی است و «شما هم بزدل و ترسو و جیره‌خوارید» و «شجاعت زدن حرفی که ما می‌زنیم را ندارید».
سازمانی‌ها هم بدون استثنا از خانواده‌های زندانیان دهه شصت‌اند. رفتارشان کاملا طبیعی و دوستانه است و نسبت به رأی دادن ما _جز یک جمله عصبی_ هیچ واکنش منفی‌ای بروز نداده‌اند. با خودم فکر می‌کنم ما داریم می‌رویم به صادرکنندگان حکم اعدام خواهر و برادر و پدر و مادر این‌ها و دوست و خویشاوند بهایی‌ها رأی بدهیم… تنم می‌لرزد. در مقابل حکایت رنج‌هایشان هیچ حرفی نمی‌ماند. و امروز هم مدام جلوی چشمم می‌آیند، دلم می‌خواهد به‌شان بگویم «شاید این راه بهتری باشد…» اما به زبانم نمی‌آید. آخر به راهی که آن‌ها نشان می‌دهند هم باور ندارم. نه به دیانتی نو باور دارم، نه به سیاه و سفید دیدنِ ایدئولوژیک هواداران سازمان. اساسا دیگر به شکافتن سقف فلک و درانداختن طرحی نو خوش‌بین نیستم. البته که جنایت، جنایت است و باید آمران و عاملانش در دادگاه صالحه محاکمه شوند… اما باید به دادگاه صالحه رسید، و ما هنوز نرسیده‌ایم و در افق می‌ان‌مدت هم دود سفیدی به چشم نمی‌آید. باز خودم را راضی می‌کنم که ما داریم هیمه‌ای جمع می‌کنیم که در درازمدت دود سفید صلح و توافق از آن به هوا بلند شود، دودی که به چشم هیچ بنی‌بشری نرود، در اطراف و اکناف حتی به انتقام خونی نریزد و تاریخمان را به عقب برنگرداند… و به یاد مادر سهراب می‌افتم.
ساعت ۲/۱۵ دقیقه بعدازظهر _ هنوز خبری نیست. هیچ کداممان نمی‌دانیم صندوق سیار تا کی در محل می‌ماند. نگرانیم صندوق را ببرند.
ساعت ۳/۵ بعدازظهر _ یک ساعت پیش من و نرگس و ریحانه با دو مأمور رفتیم برای رأی دادن. حدسم درست بود. در راهروی عریض اجرای احکام میز چیده‌اند. چند نفر با کارت مشخصات روی سینه شناسنامه‌ها را تحویل می‌گیرند و تعرفه می‌دهند. دورتادور مسئولین زندان ایستاده‌اند یا در رفت و آمدند. یکی دو متر آن‌طرف‌تر سه چهار صندلی دور یک میز پایه کوتاه گذاشته‌اند که احتمالا همان‌جا باید نشست و رأی‌ها را نوشت. سربازهای وظیفه سه چهارتایی و زندانیان عادی زردپوش در دسته‌های هفت هشت نفری می‌آیند و همانجا گوشه‌ای گعده می‌کنند( دور هم نشستن) و اسم‌ها را توی تعرفه‌ها می‌نویسند. هیچ حفاظ و محل جداگانه‌ای وجود ندارد، بلکه برعکس سه چهار نفر در‌‌ همان فضای کوچک می‌پلکند و توی برگه‌ها سرک می‌کشند و با ایما و اشاره با آدم‌ها حرف می‌زنند.
رأیم را می‌نویسم و به صندوق می‌اندازم. «شما ناظر صندوق‌اید؟» دو نفری که پست صندوق نشسته‌اند می‌گویند بله، ماییم. «چرا اتاقی، اتاقکی، حفاظی درست نکردید آدم‌ها بیان رأی‌شون رو مخفی بدن و برن؟ … آخه شما بگید، سرباز و پرسنل حقوق بگیر رو احضار کنند بیارند جلوی چشم رئیس رؤساشون رأی بدن؟! اصلا می‌شه؟! طرف اصلا احساس امنیت می‌کنه؟!» «خانوم شما اگه مشکلی داشتید می‌گفتید می‌بردیم‌تون تو یه اتاق تنها رأی بدید.» «من که مشکلی ندارم. به خاطر رأی هشتاد و هشتم اینجام، سرم رو هم بالا می‌گیرم می‌گم به کی رأی دادم! پرسنل اینجا رو می‌گم، سرباز رو می‌گم، زندانی عادی رو می‌گم…» به حرف‌هایم گوش دادند و ان‌شاالله ماشااللهی گفتند و تمام شد. ریحانه و نرگس هنوز داشتند می‌نوشتند. آمدم کناری ایستادم و فکر کردم اصلا چرا گفتی؟ چه فایده؟ در تمام مملکت دارند همینطور رأی می‌گیرند. یادم آمد شنیده بودم که در سربازخانه‌ها… «به تو چه ربطی داره؟ تو چه کاره‌ای؟» مرد تنومندی داشت به طرفم می‌آمد. صدایش را بلند کرده بود و دست‌‌هایش را در هوا تکان می‌داد. می‌گویم: «مگه دروغ می‌گم؟ این چه وضع رأی دادنه؟ خب طرف می‌ترسه بالای سرش وایستن نگاش کنن.» طرف پرخاش می‌کند: «حرف نزن! رأیت را بده برو!». «من. ‌..». «حرف نباشه!!». نگاهم به جلوی سینه‌اش می‌افتد؛ کارتی روی آن نیست: «شما اصلا چه کاره صندوقی؟!» اما مرد راهش را کج کرده و برگشته است. دستی در هوا تکان می‌دهد و مشغول سرک کشیدن می‌شود. حرف‌هایم را باز رو به ناظرین تکرار می‌کنم و با یکی از مأمورینی که ما را آورده می‌روم سه چهار متر دور‌تر، توی محوطه. چند لحظه بعد ریحانه هم می‌آید. منتظر نرگسیم. ناگهان از پشت سر فریادهای نرگس را می‌شنویم: «حق نداری توهین کنی! اون اسمش بهاره هدایته، تو اسمت چیه؟ …» بیست سی نفری دورش جمع شده‌اند. مرد تنومند سینه به سینه او ایستاده و تقلا می‌کند در آن شلوغی از در بزند بیرون. رئیس حفاظت زندان، رئیس صندوق و ناظر‌ها همه آمده‌اند نرگس را آرام کنند و حق را به او می‌دهند و قول رسیدگی می‌دهند. ما فقط در آن شلوغی جسته و گریخته می‌فهمیم که بعد از بیرون آمدن ما، مرد رفته سراغ مأمور دومی که بالای سر نرگس ایستاده و از او دو بار اسم مرا می‌خواهد: «اسم این دختره چی بود؟» مأمور جواب نداده. مرد می‌گوید: «نمی‌گی؟ …خودم پیداش می‌کنم و …» این سه نقطه آخر نرگس را آشفته کرده آنقدر که از عصبانیت سرپا بند نیست. هر چه می‌پرسیم مرد چه گفته، جواب نمی‌دهد، در عوض سر مرد فریاد می‌زند: «تو حق نداری به یه زن فحش رکیک جنسی بدی، مگه چی گفت؟!! …»
ساعت ۴ بعدازظهر _ حالا توی بندیم. نرگس تلاش می‌کند بخوابد تا بلکه آرام بگیرد. از اینکه مرد لحظه آخر از دستش در رفته عصبانی است. همه مسئولین و ناظرین و مأمورین و کادر سر صندوق گفتند: «کی؟! او؟! اسمش؟ … نه، ما نمی‌شناسیم!» حدسمان این است که طرف مأمور امنیتی بوده باشد. لحظه آخر، مرد که دو سه نفر زندانی آبی‌پوش* را با خود آورده بود، در میان شلوغی گم شد.
ساعت ۴/۵ بعدازظهر _ سه نفری مشورت می‌کنیم که درباره درگیری امروز سر صندوق و فحاشی‌ای که نرگس هنوز از به زبان آوردنش ابا دارد، چه کنیم. تصمیم بر این می‌شود که شکایت کنیم، که خب، می‌دانم به جایی نمی‌رسد.
ساعت ۵/۵ بعدازظهر _ بند آرام است. مراسم چای بعد از ظهر برقرار است و خوش و بش‌های معمول. انگار هیچ اتفاق مهمی در جریان نیست. یکی از هم‌اتاقی‌ها می‌پرسد: «چی شد؟ رفتین؟» «آره، دو و نیم بردنمون» صورتش را لبخندی مصنوعی چروک می‌اندازد و دیگر چیزی نمی‌گوید. انگار گناهی از من سر زده و او بزرگوارانه دارد با لبخندش آن را نادیده می‌گیرد. فرار می‌کنم به گوشه دیگر بند.
ساعت ۶/۵ غروب _ سکوت همچنان برقرار است. هر از گاهی با ریحانه می‌رویم گوشه‌ای و حس شور و شیرینی را که سراپایمان را فراگرفته، می‌تکانیم. بعد نفس عمیقی می‌کشیم و همراه اکسیژن، هیجان و اضطرابمان را فرو می‌خوریم و برمی‌گردیم توی اتاق. فضا اینطور اقتضا می‌کند، انگار ما که تا دیروز همبند بقیه بودیم، تا مدتی می‌شویم همدست زندانبان؛ همدست رکب‌خوردهٔ حکومت. موقع رفتن به اتاق از کنار کسی رد می‌شوم، او که انگار ماجرای فحاشی سر صندوق را شنیده ریشخند می‌کند که: «اینم آخر عاقبت رأی دادن! من که شناسنامه‌م سفیده!» کس دیگری کنارش می‌گوید: «اینا سوپاپ اطمینانن…» خاری در گلویم می‌خلد.
ساعت ۱۲ شب _ تمام شد. کلنجار رفتن‌ها تمام شد، لرزش دست‌ها موقع نوشتن بعضی اسامی هم تمام شد… فقط کاش همین حداقلی را که اراده کردیم، برآورده شود.
بهاره هدایت؛ زندان اوین

محرومیت در بلوچستان، تاملات و توجهات




 حبیب الله سربازی

اگر هم اکنون نقشه ایران را جلوی روی خود گذاشته و با بررسی آمارهای موجود رسمی و غیر رسمی و تدقیق نظر در کلیه شاخصه های توسعه ایی و حقوقی بخواهید محروم ترین مناطق و بخش های کشور ایران را بیابید مطمئنا چند منطقه در صدر لیست محروم ترین مناطق کشور برای شما واضح و مبرهن می شوند؛ سیستان و بلوچستان (خصوصا جنوب آن)، جنوب کرمان، و مناطق شرقی و جنوب شرقی استان هرمزگان.
پر و واضح است که این سه بخش همه مناطق محروم ایران نیستند، مثلا خوزستان و بخش های از کردستان و کهگیلویه…. نیز از محرومیت های زیادی رنج می برند اما اگر واقع گرا باشیم و با نگاه وسیع و بدور از پیش داوری بنگریم شاخصه های محرومیت و رنج در این سه منطقه در سه استان سیستان و بلوچستان جنوب کرمان و شرق هرمزگان بیداد می کنند و به مراتب بیشتر از دیگر استان ها و مناطق کشور هستند.
و اگر من بگویم که این مناطق یادشده محل تمرکز سکانی  قوم “بلوچ” است شاید اندکی تامل کنید و سعی کنید به سادگی نپذیرید ولی از واقعیت هیچ مفری نیست و این دقیقا همان مساله ای است که باید به آن توجه کرده و تامل کنیم. و علت آن را نیز جستجو کنیم.
بلوچ ها در منطقه ای به نام “بلوچستان” متمرکز هستند که در کنار آن بخش های از هرمزگان و کرمان و … نیز بلوچ نشین هستند که زمانی بخشی از بلوچستان بودند و بعدا به استان های همجوار افزوده شدند، دایره بلوچستان محدود به جغرافیای ایران نمی شود و خارج از جغرافیای ایران در کشور پاکستان نیز همین اسم (بلوچستان) به عنوان یک ایالت بزرگ که قریب به نصف خاک پاکستان را در بر می گیرد وجود دارد و همین داستان “محرومیت” حتی در مقیاسی شدیدتر در آنجا نیز به چشم می خورد.
این محرومیت در حالی در بلوچستان بیداد می کند که این منطقه دارای پتانسیل های بسیار بالایی برای توسعه و پیشرفت است از صدها کیلومتر مرزهای مشترک آبی و زمینی گرفته  تا معادن و ذخایر گاز و …اما نگاه امنیتی قاصری در پس فکر مسئولان حاکمیت همواره وجود داشته که اجازه توسعه و پیشرفت را به هر دلیل و بهانه ای نداده است.
این “محرومیت” که به ظاهر خیلی در گفتار تلفظش آسان و راحت است و با سرعت نیز از مفکوره انسان رد می شود اما در واقع الامر مرارت و تلخی و دنیایی از فشار و ناراحتی را برای مردمی که از طبیعی ترین حقوق خود جا گذاشته شده اند به همراه دارد.
این محرومیت یعنی؛ کودکی که نمی تواند ردای “دانش” به تن کند و سالها از عمرش می گذرد و همچنان نتوانسته در ابتدایی ترین کلاس مدرسه ثبت نام کند و یا دانش آموزشی که بخاطر کمبود امکانات آموزشی ، کمبود حمایت و در نهایت فقر مجبور است در راهنمایی و دبیرستان درسش را ترک کند، دانش آموزشی که هیچ گاه دیپلم نمی گیرد.
این محرومیت یعنی؛ مادری که برای دیدن اولین خنده پس از گریه بعد از تولد جنینش لحظه شماری می کند بخاطر نبود امکانات و کمبود ها جان خود یا کودکش را از دست داده و به عزا می نشند و دیگران گریه می کنند.
این محرومیت یعنی؛ قد کوتاه، رخساره زرد و چشمان کمسو و چهره رنگ پریده دخترکی با چند نوع بیماری که از بابت نبود آب شرب و سو تغذیه و ضعف بهداشت، هر نوع خطری جانش را تهدید می کند.
این محرومیت یعنی، سکته مادر داغ دیده ای که از غم به دار آویخته شدن فرزندش به اتهامی که نه برایش حق گرفتن وکیل داشت و نه مدافعی که صدایش را به شما خواننده این عریضه برساند، دنیا را با هزار بدبختی دیگر به سر برده باشد.
این محرومیت یعنی، شیون های خواهر و پدری که جوان برومند خانواده اش همسرش، فرزندش، برادرش را در تیراندازی مستقیم ماموران انتظامی و امنیتی آنهم صرفا بنابر ظن و خیال خود، به اتهامی که به اثبات نمی رسد در روز روشن کشته باشند و تو خواننده این سطور وقتی از گوشه کنار می شنوی بدون تحقیق صرفا ممکن است بگوی: “هیچ ماموری بدون جرم به کسی شلیک نمیکند” غافل از اینکه در این “محرومیت سرا” داستان بسیار متفاوت تر از مرکز کشور است و داد مردم دادگری ندارد.
این محرومیت یعنی؛ بیکاری ، فقر، نبود اشتغال، بازداشت، بازجویی، ممنوعیت از تدریس زبان مادری ، تعطیلی و پلمپ کسب و کار برای فشار آوردن جهت همکاری با نیروهای امنیتی.
این محرومیت یعنی؛ عدم اعطای مجوز برای نشریه ای و رسانه ای که حتی در چهارچوب قانون بتواند حقوق بنیادین خود را بیان کند، این یعنی حتی شبکه استانی ، که تو را نادیده بگیرد.
این محرومیت یعنی؛ افزایش پاسگاه ها، افزایش، پایگاه ها نظامی، افزایش نیروهای انتظامی و امنیتی، یعنی هر چه بیشتر پلیسی شدن فضا و افزایش ایست و بازرسی ها.
این محرومیت یعنی، افزایش سرقت، راهزنی، جیب بری، قتل، درگیری های خشونت بار طائفه ای.
این محرومیت یعنی؛ کنترل روز افزون مساجد، مدارس دینی، مکاتب آموزش قرآن در قالب طرح های ساماندهی که حق اختیار عزل و نصب و حق انتخاب مدرس و محصل و تحصیل درست را از خود مردم بومی بلوچ بگیرد و به حاکمیت بسپارد.
این محرومیت یعنی؛ ایرانیان فاقدین شناسنامه افرادی بدون هیچ گونه مزایایی دولتی از بیمه گرفته تا حق آموزش و کار.
این محرومیت یعنی؛ پائین ترین درصد امید به زندگی.
این محرومیت یعنی؛ تلاش های مبلغانی منسجم و بودجه هایی در رساتای فعالیت های فرقه گرایانه برای تغییر مذهب مردمی که از فقر و ناداری رنج می برند.
این محرومیت یعنی؛ تبلیغات های مسموم رسانه های دولتی و داخلی و امنیتی و القای تصویر زشت و نا درست از مردم بلوچ در واژه های  چون “تروریست” “وهابی” ” جدایی طلب” ساخت فیلم هایی با مضامین یاد شده و تکدیر چهره واقعی مردم رنجیده. متاسفانه طی سه دهه اخیر، بیشترین سهم اخبار مسموم و یک جانبه سیستان و بلوچستان به سراسر کشور از طریق رسانه ملی به دلیل وسعت پوشش قابلیت نفوذ و دارا بودن مخاطب عام و همچنین خبرگزاری های رسمی و نشریات با ویژگی مخاطب خاص، بوده است.
و از همه بدتر این محرومیت یعنی؛ عدم توجه اپوزیسیون به “این منطقه محروم” به “بلوچها” به “گروه های اتنیکی” به عنوان یک انسان، به عنوان یک فعال حقوق بشر، به عنوان یک فعال رسانه، به عنوان یک روزنامه نگار، به عنوان یک ناظر، به عنوان فردی از “اپوزیسیون” به عنوان یک عالم، به عنوان یک واعظ ، به عنوان یک معلم، به عنوان یک مدیر به عنوان یک مسئول…
پس وقتی واژه “محرومیت” را می شنویم باید به دنیایی از فشارها که در نتیجه این محرومیت ممکن است بر مردم یک منطقه وارد شده باشد نیز توجه کنیم و سر سری از کنار آن رد نشویم.
به عقیده من بلوچها در این گیر و دار فشارها و ناملایمات و محرومیت ها بخاطر نوعی “یاس و نا امیدی” که در نتیجه وضعیت امنیتی بر آنها طاری شده، تلاش کرده اند که خود را به نحوی با شرایط سخت وفق داده و سقف انتظارات و خواسته هایشان را نیز بسیار پائین آورده و جور و فشار را “تحمل” کنند و این داستان زمانی برای من بیش از پیش مبرهن شد که با پدری که فرزندش بدون دلیل قانونی و محکمه پسند توسط مامور نیروی انتظامی کشته شده و حتی پس از کشتن جسد را در همان محل رها کرده و محل را ترک کرده بود، به او گفتم: باید موضوع را پیگیری کنید، ایا شکایت کرده اید؟ در جواب گفت: من فقط پیش خدا شکایت می کنم کار دیگری از دستم بر نمی اید. گر چه بارها در گفتگو با قربانیان این موضوع را شنیده بودم ولی در آن صدا به خوبی می توانستم نامیدی و یاس را بخوانم. و این همان مشکل ماست. مشکل “ضعف جامعه مدنی” مشکل یاس و نا امیدی از حل مشکلات از طریق پیگیری های رسانه ای و مدنی، مشکل درک نکردن این واقعیت که می توان برخی از این فشارها را با “ایجاد فشار متقابل از طریق هیاهوهای حق طلبانه رسانه ای و مدنی” حل کرد.
از این گذشته اما من سخت ترین و جانکاه ترین بخش این محرومیت را درآنجا دیده ام که کسی توانایی هایی هر چند کم برای برداشتن حتی بخش کوچکی از این محرومیت را داشته باشد اما بخاطر تاثری که از تبلیغات های مسموم حاکمیت ایران داشته قدمی برای همکاری و کمک و در نهایت رفع این مشکلات بر ندارد. روی سخنم فقط با مردم بومی نیست، با وجدان های بیدار است! با هر فرد بیدار و آگاهی از هر جای ایران زمین که باشد است.
شما اگر با پسوند و پیشوند فردی خارج از دایره حاکمیت ایران هستید و در این راه با ما همکاری نکنید و اگر سوالی دارید برای رفع آن تلاش نکنید و صرفا با پیشداوری به مردم بلوچ بنگرید، بدانید که در برابر وجدان خود برای حق کشی ها به اندازه خود حاکمیت مسئولید.

وضعیت نامعلوم مهران امینی پس از بازداشت توسط نیروهای اطلاعات سنندج

مهران امینی» یکی از شهروندان کُرد، در هفته پیش از سوی نیروهای امنیتی اداره اطلاعات سنندج بازداشت شد و کماکان از وضعیت وی خبری در دست نیست.
به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، برخی از فعالان مدنی کُرد از بازداشت «مهران امینی» از سوی نیروهای امنیتی در سنندج در هفته اول اسفندماه ۱۳۹۴ خبر داده‌اند. این فعالان گفته‌اند که از سوی نیروهای اطلاعاتی، دلیل بازداشت و اتهامات احتمالی این شهروند کُرد توضیحی داده نشده است.
گفته شده «مهران امینی» در زمان بازداشت در خانه پدری‌اش بوده است که نیروهای امنیتی اداره اطلاعات سنندج به خانه آنها یورش برده و پس از ضرب و شتم وی، از سوی ماموران امنیتی بازداشت شده است.
«مهران امینی» اهل روستای «تخته» از توابع شهرستان «سنندج» است.
تا زمان انتشار این خبر کماکان از سرنوشت قطعی این شهروند اطلاعی در دست نیست.

۴۱۴ روز بلاتکلیفی بازداشت شدگان نصیرآباد

بازداشت شدگان نصیر آباد با گذشت بیش از ۴۱۴ روز همچنان در بلاتکلیفی بسر می برند.
به گزارش کمپین فعالین بلوچ، ۱۰ نفر از جوانان نصیرآباد که در ۱۴دی ۹۳ بازداشت شدند همچنان در بلاتکلیفی بسر می برند.
مسئولان امنیتی اتهامات امنیتی چون ترور ماموران نیروی انتظامی و بسیج و معلمان را به آنها نسبت داده اند اما این جوانان در ملاقات با خانواده های خود گفته اند “برای اخذ اعتراف های دیکته شده مورد شکنجه” قرار گرفته اند.
خانواده این زندانیان بارها در نامه های متعدد به مسئولان جمهوری اسلامی و همچنین طی نامه هایی به مجامع حقوقی خواهان بررسی تناقض های پرونده و پیگیری پرونده عزیزان خود شده اند.
در استانه انتخابات مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری ۶۰ نفر از جوانان نصیرآباد با نوشته نامه ای به مسئولان خواهان آزادی این جوانان شده اند.

بازداشت یک استاد دانشگاه به علت انتشار یک کاریکاتور


bazdasht

 مدرس دانشگاه سیستان و بلوچستان که اقدام به انتشار یک کاریکاتور در یک گروه تلگرامی کرده بود دستگیر شد.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از عصر هامون، یک عضو هیئت علمی دانشگاه سیستان و بلوچستان با انتشار یک کاریکاتور از رهبر ایران انتقاد کرد.
این اثر که در یک گروه تلگرامی ویژه مدرسین دانشگاه با نام گفت و گوی آزاد اساتید منتشر شده است با واکنش تعدادی از مدرسین و دانشجویان این دانشگاه روبرو شد.
بر همین اساس منابع آگاه خبر از دستگیری این مدرس هتاک توسط اطلاعات سپاه می دهند.

قصد دولت برای بررسی ازدواج کودکان در ایران


ezdevaj kodakan

 شهیندخت مولاوردی، معاون رئیس جمهوری در امور زنان و خانواده از همکاری با وزارت دادگستری در رابطه با معضل ازدواج کودکان خبر داد.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از زمانه، شهیندخت مولاوردی روز دوشنبه ۱۰ اسفند گفت: «قرار است ۱۵ اسفند ماه با وزیر دادگستری با این هدف تفاهمنامه‌ای امضاء شود.»
به گزارش ایسنا، مولاوردی افزود از وزارت دادگستری درخواست شده است که گزارشی درباره ازدواج‌های زودهنگام و زیر سن قانونی دختران به معاونت امور زنان و خانواده ارایه دهد.
او گفت این موضوع به مرجع ملی حقوق کودک برای بررسی و پیگیری فرستاده خواهد شد.
شهیندخت مولاوردی پیش از این از آمار «نگران‌کننده» ازدواج کودکان دختر قبل از رسیدن به سن قانونی سخن گفته بود. او افزوده بود: «حتی شاهد ازدواج دختران کمتر از ۱۰ سال نیز بوده‌ایم.»
مولاوردی سال گذشته نیز از همکاری وزارت دادگستری با معاونت رئیس‌جمهور در امور زنان و خانواده در مورد ازدواج کودکان زیر سن قانونی خبر داده بود.
بر اساس قانون مدنی، سن قانونی ازدواج برای دختران ۱۳ سال و برای پسران ۱۵ سال تعیین شده است. با این حال در ماده ١٠۴١ قانون مدنی آمده است: «عقد نکاح دختر قبل از رسیدن به سن ١٣‌ سال تمام شمسی و پسر‌ قبل از رسیدن به سن ١۵‌سال تمام شمسی منوط است به اذن ولی به شرط رعایت ‌مصلحت با تشخیص دادگاه صالح.»
بر پایه آمار صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد (یونیسف)، عوارض ناشی از بارداری و زایمان یکی از مهم‌ترین علل مرگ دختران در سنین ۱۵ تا ۱۹ سال در سطح جهان است و سالانه به ۷۰ هزار مرگ منجر می‌شود.
بنا به این گزارش، نوزادان مادران کمتر از ۱۸ سال نیز ۶۰ درصد بیشتر از سایر نوزدان با خطر مرگ و بیماری روبه‌رو هستند.
به گفته مرکز آمار ایران، سیستان و بلوچستان، بیشترین زنان ازدواج کرده زیر ۱۵ سال را دارد.

ناهید گرجی به سه سال حبس قطعی محکوم شد


nahid gorji

 ناهید گرجی، فعال اجتماعی، از سوی دادگاه تجدیدنظر به ۳ سال حبس محکوم شد و این حکم به دایره اجرای احکام ارسال شده است. این شهروند مشهدی مهرماه امسال پس از یک سال بازداشت موقت، به قید وثیقه آزاد شد.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، ناهید گرجی ۱۹ مهرماه سال گذشته با مراجعه مأمورین امنیتی به خانه اش بازداشت و پس از بازرسی منزل به دادگاه انقلاب کوه سنگی مشهد و سپس به مکانی نامعلوم منتقل شد، پس از دو هفته برای ایشان قرار وثیقه ۴۰۰ میلیونی صادر شد، مبلغی که به گفته خانواده اش سنگین بود و از پس آن برنمی آمدند.
به گفته اطرافیان خانم گرجی، علت بازداشت او فعالیت در شبکه های اجتماعی بوده و غیر آن فعالیت سیاسی یا اجتماعی دیگری نداشته است.
یکی از نزدیگان وی به گزارشگر هرانا گفته بود: «ماموران امنیتی نیمه شب و خیلی خشن وارد منزل شدند و خانم ناهید گرجی را دستگیر کرده و بعد از بردن ایشان مجددا برای بازرسی وارد منزل شده و وسایلی از قبیل کامپیو‌تر شخصی و تلفن و حتی دوربین عکاسی را با خود برده‌اند.»
ناهید گرجی، در آستانه سالگرد بازداشت خود در مهرماه ۱۳۹۴، به دلیل شدت گرفتن بیماری افسردگی و وضعیت روحی نامناسب با سپردن وثیقه از زندان آزاد شد.
در دوران بازداشت گزارش‌های مختلفی در ارتباط با وضعیت حاد روحی و افسردگی شدید ناهید گرجی منتشر شده بود.
هفدهم آذر ماه سال گذشته، هشت تن از نمایندگان پارلمان اروپا با انتشار یک نامه مشترک به فدریکا موگرینی، نماینده عالی اتحادیه اروپا در سیاست خارجی و امور امنیتی، نسبت به بازداشت ناهید گرجی ابراز نگرانی کردند و  از وی خواستند تا نگرانی‌های آنان در مورد این فعال مدنی را با دولت ایران در میان بگذارد و آزادی خانم گرجی را از آنان خواستار شود.

پیمان کوشک باغی، شهروند بهایی بازداشت شد

Capture

به گزارش کمپین نه به آزار و زندان هموطنان بهایی:پیمانکوشک باغی،در پی ملاقات با  همسرش آزیتا رفیع زاده زندانی بهایی، در سالن ملاقات زندان اوین بازداشت شد.
بنا به گزارش رسیده, روز یکشنبه نهم اسفندماه، پیمان کوشک باغی، شهروند بهایی، که جهت ملاقات با همسر خود، خانم آزیتا رفیع زاده، به زندان اوین مراجعه کرده بود، بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شد.

آزیتا رفیع زاده و پیمان کوشک باغی، زوج جوانی هستند که به دلیل آموزش جوانان بهایی در ایران، در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه  به اتهام «عضویت در تشکیلات غیرقانونی و گروهک ضاله بهائیت با هدف اقدام علیه امنیت کشور از طریق فعالیت غیر قانونی در موسسه آموزشی (BIHE)»، به ترتب به چهار و پنج سال حبس تعزیری محکوم شدند.

آزیتا رفیع زاده از سال ۱۳۸۱ با موسسه عالی آموزشی بهاییان (BIHE) همکاری و در رشته مهندسی کامپیوتر تدریس کرده است. وی هم‌اکنون در حال سپری کردن محکومیت ۵ ساله خود در زندان اوین می‌باشد.

«آزیتا رفیع زاده» و «پیمان کوشک باغی»، زوج جوانی هستند که به جرم آموزش جوانان بهایی در ایران بارها تحت بازجویی و فشار قرار گرفته، تفهیم اتهام شده و با احکام طولانی مدت حبس تعزیری مواجه شده اند.

برخوردهای امنیتی با فعالان «کمپین تغییر چهره مردانه مجلس»

فعالان «کمپین تغییر چهره مردانه مجلس»
با پایان یافتن انتخابات «کمپین تغییر چهره مردانه مجلس» با انتشار بیانیه‌ای به توضیح فعالیت‌های خود پرداخت و از فشارهای امنیتی بر فعالان این کمپین خبر داد.
«کمپین تغییر چهره مردانه مجلس» روز دوشنبه ۱۰ اسفندماه با انتشار بیانیه‌ای به کار خود پایان داد.
در این بیانیه مراحل مختلف فعالیت‌های این کمپین که با رویکرد اثرگذاری در فضای سیاسی کشور به نفع زنان آغاز به‌کار کرد، تشریح شده است.
بنا به این بیانیه «کمپین تغییر چهره مردانه مجلس» در مرحله نخست فعالیت خود را با هدف ایجاد گفتمان «افزایش حضور زنان در مجامع قانونگذاری» و «افزایش شمار زنان برابری‌طلب» در مجلس آغاز کرد.
در مرحله بعدی این کمپین با فعالان در کمیته «۵۰ کرسی برای زنان برابری‌طلب» تلاش کرد تا مطالبات زنان اقشار و طبقات مختلف را بازتاب دهد و مطالبات زنان را به گوش کاندیداهای نمایندگی مجلس برساند.
این کمپین همچنین تلاش کرد تا نظر مردم را به مواضع و دیدگاه‎های نمایندگان دوره‌های پیشین و کاندیداهای احتمالی جلب کرده و ابتکار «کارت قرمز به کاندیداهای زن‌ستیز مجلس» را راه‌اندازی کند.
بیانیه «کمپین تغییر چهره مردانه مجلس» می‌افزاید تأثیرگذاری فعالیت‌های این کمپین با واکنش نهادهای امنیتی روبه‌رو شد و اعضای آن پی‌در‌پی احضار شده و مورد بازجویی‌های طولانی‌مدت قرار گرفتند.
این برخوردهای امنیتی در نهایت منجر به گشایش پرونده‌های امنیتی جدید برای اعضای فعال کمپین شده است.
«کمپین تغییر چهره مردانه مجلس» گفته است با تلاش فعالان زن، شمار زنانی که خود را کاندیدای نمایندگی در مجلس کردند، نسبت به دوره قبل حدود پنج برابر افزایش پیدا کرد و نسبت به همه دوره‌های پیشین مجلس جهشی قابل ملاحظه داشت.
بنا بر آراء شمرده شده در انتخابات دهمین دوره مجلس شورای اسلامی در دور نخست ۱۴ کاندیدای زن به مجلس راه پیدا کرده‌اند.
بیشترین تعداد زنان نماینده مجلس پس از انقلاب در مجلس پنجم بود که در آن نیز ۱۴ زن به آن راه یافتند.
در آخرین مجلس شورای پیش از انقلاب ایران ۲۰ زن نماینده مجلس بودند.

هشتمین روز اعتصاب غذای رضا سمیعی منفرد در زندان اوین


etesabe ghaza

 با گذشت هشت روز از اعلام اعتصاب غذای رضا سمیعی منفرد در زندان اوین، مسئولین زندان هنوز پاسخی به خواسته‌های وی نداده‌اند. یک منبع مطلع گفته است که با توجه به بیماری و مشکلات جسمی، ادامه اعتصاب غذای این زندانی امنیتی ممکن است مشکلات زیادی برایش ایجاد کند.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، رضا سمیعی منفرد، به دلیل عدم رسیدگی درمانی، عدم برخورداری از مرخصی درمانی و عدم پاسخگویی به نامه‌هایش، از روز سوم اسفند در بند هفت زندان اوین اعلام اعتصاب غذا کرده است.
این زندانی در نامه ای رسمی به مسئولین زندان اعتصاب غذایش را اعلام کرده است.
رضا سمیعی منفرد، بازرس ویژه سابق بانک مرکزی به اتهام ارتباط با دول متخاصم بازداشت و به پنج سال حبس تعزیری محکوم شده است.
یک منبع که نخواسته نامش فاش شود، گفته است که او به دلیل افشای فساد ۳ هزار میلیاردی بازداشت و محکوم شده است، هرانا مستقلا نمی تواند این موضوع را رد یا تأیید کند.
این زندانی به دلیل ابتلا به بیماری کبد چرب و دیسک کمر که به بی حسی اندام تحتانی منجر شده است، نیازمند اقدامات درمانی است و با گذراندن بیش از یک سوم حبس، امکان برخورداری از آزادی مشروط را نیز دارد.
او حدود ۳ سال از حبس پنج ساله اش را گذرانده و با وجود درخواست های مکرر، مسئولین تا کنون پاسخ مثبتی به درخواست مرخصی او نداده اند.
رضا سمیعی منفرد خرداد ۱۳۹۲ بازداشت شد و پس از گذراندن چهار ماه در سلول های انفرادی بند ۲۴۰ زندان اوین به بند ۳۵۰ و سپس به بند هفت زندان اوین منتقل شد.