۱۳۹۵ تیر ۴, جمعه

انگار که سالها خواب باشی؛ دلنوشته ای از شاهین اقدامی


shahin-jaafar-eghdami

شاهین اقدامی، زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی شهر کرج که هشتمین سال حبس خود را سپری می کند، دلنوشته ای سرگشاده برای کودکان خانواده خود نوشته است که بر مضامین حقوق بشری استوار است، این دلنوشته کوتاه که در اختیار هرانا قرار گرفته است را در پی بخوانید؛
 انگار که سالها خوابیده باشی و یک‌دفعه از خواب بیدار شوی و همه چیز برایت عجیب و غریب و گنگ و نامفهوم یک جور حس گم‌گشتگی، نمیدانی کی هستی و کجایی؟ چرا چیزی یادم نمی‌آید؟ دارم فکر می‌کنم یک‌سری اتفاقات و تغییرات رخ‌داده که من ازآن‌ها بی‌خبرم گیج ام و نمی‌توانم وضعیتی که درش هستم را توصیف کنم. هم از وضعیت جدید خوشحال و کیفورم و هم از ناشناخته بودنش احساس ترس و اضطراب و نگرانی می‌کنم.
ناگهان با صدایی به خودم می‌آیم، می‌بینم هستی و رها، برادرزاده‌های نازنینم، دارند صدایم می‌کنند.
«عمو شاهین کاری نداری ما داریم میریم مدرسه» همین‌طور که قد و بالای قشنگ‌شان نگاه می‌کنم و کامم شیرین می‌شود با تعجب از آن‌ها می‌پرسم «دخترای من شما روسری نمیزارین؟ هوس کردید برید وزراء؟» آن‌ها با نگرانی به من نگاه می‌کنند و زیر لب یک چیزهایی می‌گویند و بعد هستی که شش‌ماه از رها بزرگتر است، دلسوزانه به من نگاه می‌کند و می‌گوید «عمو جون شما باز دچار سندرم فراموشی شدی، یه جور آلزایمره که هر از چندی میاد سراغتون و شما همه چیو فراموش می‌کنید.» حیرت‌زده می‌پرسم «من الان چند روزه مرخصیم؟» رها می‌گوید: «شما چند ساله آزاد شدید.» مضطربانه به‌ آن‌ها خیره می‌شوم و با صدای سوزان از آن‌ها می‌پرسم: «یعنی چی؟ میشه بهم توضیح بدید؟ من دارم خل میشم.»
هر دوی آن‌ها به سمتم می‌آیند و مرا به سمت کاناپابه می‌برند. بعد هستی دستان مرا می‌گیرد و با کمی بغض برایم تعریف می‌کند: «ببین عمو چند سال پیش جنبش دموکراسی خواهی مردم بالاخره حکومت رو وادار میکند برای تغییر قانون اساسی رفراندوم برگزار کنه، جنبش پیروز میشه و دولت وحدت ملی برای تغییر شکل میگیره. قانون اساسی تغییر میکنه، زندانیان سیاسی آزاد میشن، حصرها برداشته میشه. حجاب و نوع پوشش آزاد میشه و آزادی‌های اساسی مثل آزادی بیان، مطبوعات، احزاب و تجمعات به شکل دقیق پیاده و اجرا میشه. تبعیض‌های قومی، مذهبی و زبانی برچیده میشه و رادیو و تلوزیون هم از انحصار درمیاد. و خلاصه کلی از این اتفاقهای خوب و مبارک.» هردوی‌شان مرا در آغوش می‌گیرند و مرا می‌بوسند. سپس رها از کیفش چیزی بیرون می‌آورد تا سوپرایزم کند، در چشمانم نگاه می کند و با صدای مهربانش می‌گوید: «بیا عمو جون اینم هدیه من و هستی به شما بلیط کنسرت آقای شجریان تو استادیوم آزادی، از خوشحالی و هیجان می‌خواهم پرواز کنم، زبانم بند آمده و بی‌اختیار اشکم سرازیر می‌شود، نفس عمیقی می‌کشم. ناگهان از خواب می پرم… آماره… آماره…
بلند می‌شوم و به سیم‌خار دارهای لعنتی بالای دیوار نگاه می‌کنم و شروع می‌کنم ترانه ای از رضا یزدانی و زمزمه کردن….
خرداد ۹۵ زندان رجایی‌شهر
شاهین  اقدامی
-هستی و رهای عزیزم در اوج شیرینی تان از بودن در کنار شما محرومم. این متن را به‌نحوی برای کم کردن تلخی دل‌تنگیتان نوشتم. عاشقتان هستم و امیدوارم وقتی زمان خواندن و درک این نامه برای شما فرا برسد، حداقل بخشی از این رویا به حقیقت پیوسته باشد. حداقلش روسری اجباری نباشد. / زیاده قربانتان عموشاهین
توضیح: هستی دونیم‌ساله و رها دوساله است.

لازم به یادآوری است جعفر اقدامی آخرین بار در هشتم شهریور ماه ۱۳۸۷ و در حالی که تنها چهار ماه از آزادی اش می گذاشت، پس از شرکت در مراسم سالگرد قربانیان دهه شصت در خاوران بازداشت و به زندان اوین منتقل شد، وی از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه به پنج سال زندان محکوم شد و این حکم پس از اعتراض دادستانی در مرحله ی تجدید نظر به ده سال افزایش یافت.
این زندانی سیاسی پس از حدود دو سال از بند ۳۵۰ اوین به زندان رجایی شهر کرج و همراه با سایر زندانیان سیاسی به سالن ۱۲ این زندان انتقال یافت.
جعفر اقدامی پیش از این نیز نیز در سال های ۱۳۷۸ و ۱۳۸۰ بازداشت و زندانی شده بود، در تیرماه ۱۳۷۸ و همزمان با اعتراضات کوی دانشگاه، وی از سوی نیروهای لباس شخصی دستگیر و به زیرزمین ساختمان ژاندارمری الغدیر (نام قدیم مرکز) منتقل شد و پس از یک ماه با تودیع کفالت آزاد شد.
وی در سال ۱۳۸۰ نیز به دلیل فعالیت هایش از سوی نیروهای وزارت اطلاعات بازداشت و به ۶ سال زندان محکوم شد و پس از پایان حبس در اردیبهشت ماه ۱۳۸۷ آزاد شد.
جعفر اقدامی هم اینک، در هشتمین سال حبس مداوم خود در زندان رجایی شهر کرج نگهداری می شود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر