در ۱۹ اردیبهشت ماه ۱۳۸۹، فرزاد کمانگر، معلم و فعال حقوق بشر به همراه چهار زندانی سیاسی دیگر به نامهای علی حیدریان، شیرین علم هولی، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان که از سوی دستگاه قضایی به اعدام محکوم شده بودند، به صورت مخفیانه و بدون اطلاع وکیل و خانواده در محوطهی پارکینگ زندان اوین به طناب دار آویخته شدند.
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران، صدور و اجرای حکم اعدام فرزاد کمانگر در حالی صورت گرفت که روند پرونده وی موارد متعدد نقض حقوق از جمله «بازداشت مغایر قانون»، «نگهداری بلندمدت در سلولهای انفرادی»، «عدم اجازه دسترسی به وکیل در ایام بازداشت»، «اعمال شکنجههای جسمی و روحی» و همینطور موارد متعدد نقض آیین دادرسی دیده میشد.
لازم به ذکر است که به دلیل دفن مخفیانه پیکر اعدامشدگان ۱۹ اردیبهشت، علیرغم گذشت هفت سال از این واقعه، دستگاههای مربوطه از استرداد پیکر فرزاد کمانگر و سایر اعدامشدگان و اعلام محل دفن آنان کماکان امتناع میورزند.
نامه «قوی باش رفیق»، از جمله آخرین نامههایی است که از سوی این معلم اعدامی در اردیبهشتماه ۸۹ خطاب به معلمان زندانی نوشته شده است.
متن کامل این نامه در پی میآید:
* قوی باش رفیق
یکی بود یکی نبود ماهی سیاه کوچولویی بود که با مادرش در جویبار زندگی می کرد ، ماهی از ۱۰۰۰۰ تخمی که گذاشته بود تنها این بچه برایش مانده بود بنابراین ماهی سیاه یکی یک دانه ی مادرش بود، یک روز ماهی کوچولو گفت: مادر من می خواهم از اینجا بروم. مادرش گفت کجا؟ می خواهم بروم ببینم جویبار آخرش کجاست.
هم بندی ، هم درد سلام
شما را به خوبی می شناسم. معلم، آموزگار، همسایه ی ستاره های خاوران، همکلاسی ده ها یار دبستانی که دفتر انشایشان پیوست پرونده هایشان شد و معلم دانش آموزانی که مدرک جرمشان اندیشه های انسانیشان بود. شما را به خوبی می شناسم، همکاران صمد و خان علی هستید.
مرا هم که به یاد دارید
منم، بندی بند اوین
منم دانش آموز آرامِ پشت میز و نیمکت های شکسته ی روستاهای دورافتاده ی کردستان که عاشق دیدن دریاست
منم به مانند خودتان راوی قصه های صمد اما در دل کوه شاهو
منم به مانند خودتان راوی قصه های صمد اما در دل کوه شاهو
منم عاشق نقش ماهی سیاه کوچولو شدن
منم، همان رفیق اعدامیتان
حالا دیگر کوه و دره تمام شده بود و رودخانه از دشت همواری می گذشت. از راست به چپ رودخانه های کوچک دیگری هم به آن پیوسته بودند و آبش را چند برابر کرده بودند…ماهی کوچولو از فراوانی آب لذت می برد…ماهی کوچولو خواست ته آب برود .می توانست هرقدر دلش خواست شنا کند و کله اش به جایی نخورد ناگهان یک دسته ماهی را دید ، ۱۰۰۰۰تایی میشدند،که یکی از آنها به ماهی سیاه گفت:به دریا خوش آمدی رفیق.
همکار دربند، مگر می توان پشت میز صمد شدن نشست و به چشمهای فرزندان این آب و خاک خیره شد و خاموش ماند ؟
مگر می توان معلم بود و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟ حالا چه فرقی می کند از ارس باشد یا کارون، سیروان باشد یا رود سرباز، چه فرقی می کند وقتی مقصد دریاست و یکی شدن، وقتی راهنما آفتاب است. بگذار پاداشمان هم زندان باشد.
مگر می توان بار سنگین مسئولیت معلم بودن و بذر آگاهی پاشیدن را بر دوش داشت و دم برنیاورد ؟ . مگر می توان بغض فروخورده دانش آموزان و چهره ی نحیف آنان را دید و دم نزد ؟
مگر می توان در قحط سال عدل و داد معلم بود ، اما «الف» و «بای» امید و برابری را تدریس نکرد، حتی اگر راه ختم به اوین و مرگ شود؟
نمی توانم تصور کنم در سرزمین «صمد»، «خانعلی» و «عزتی» معلم باشیم و همراه ارس جاودانه نگردیم. نمی توانم تجسم کنم که نظاره گر رنج و فقر مردمان این سرزمین باشیم و دل به رود و دریا نسپاریم و طغیان نکنیم؟
می دانم روزی این راه سخت و پر فراز و نشیب، هموار گشته و سختی ها و مرارت های آن نشان افتخاری خواهد شد «برای تو معلم آزاده» ، تا همه بدانند که معلم ، معلم است حتی اگر سدّ راهش فیلتر گزینش باشد و زندان و اعدام ، که آموزگار نامش را ، و افتخارش را ماهیان کوچولویش به او بخشیده اند ، نه مرغان ماهیخوار.
ماهی کوچولو آرام و شیرین در سطح دریا شنا میکرد و و با خود می گفت: حالا دیگر مردن برای من سخت نیست، تأسف آور هم نیست، حالا دیگر مردن هم برای من…که ناگهان مرغ ماهی خوار فرود آمد و او را برداشت و برد. ماهی بزرگ قصه اش را تمام کرد و به ۱۲۰۰۰ بچه و نوه اش گفت حالا دیگر وقت خواب است.۱۱۹۹۹ ماهی کوچولو شب بخیر گفتند و مادر بزرگ هم خوابید اما این بار ماهی کوچولوی سرخ رنگی هرکاری کرد خوابش نبرد. فکر برش داشته بود…
معلم اعدامی زندان اوین
فرزاد کمانگر – اردیبهشت ماه ۱۳۸۹
* قوی باش رفیق ؛ مادربزرگ دانش آموزم یاسین در روستای «مارآب» که هشت سال پیش داستان معلم مدرسه «ماموستا قوتابخانه» را با نوار کاستی برایم گذاشت گفت: می دانم سرنوشت تو هم مانند معلم این شعرو نوار اعدام است، اما «قوی باش رفیق». مادر بزرگ این را گفت و پک عمیقی به سیگارش زد و به کوهستان خیره شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر