۱۳۹۵ آذر ۷, یکشنبه

قنبرعلی صفری در زندان دستگرد اصفهان دست به خودکشی زد



 شب جمعه ۴آذر ۹۵ در زندان دستگرد اصفهان، یکی از زندانیان عادی به نام قنبرعلی صفری دست به خودکشی زد. نیروهای حفاظت و امنیت زندان دستگرد اصفهان به ریاست فردی به نام عباس گرجی صبح روز سه‌شنبه ۲آذر ۹۵، به بند ۳ این زندان حمله کردند و تعدادی از زندانیان بی‌پناه را به بهانه‌ی امکان داشتن تلفن همراه به سلول‌های انفرادی منتقل کردند. یکی از زندانیان عادی که در این تهاجم به ‌شدت از ناحیه‌ی دست و سر آسیب دیده، قنبرعلی صفری بود. مسئولین و مامورین زندان وی را پس از ضرب ‌و شتم شدید در حالت نیمه جان به سلول انفرادی منتقل کرده بودند. متن کامل این واقعه را از فیس بوک محمد نیک بخت در زیر بخوانید:
قنبر علی صفری، شب جمعه ۴آذر ۹۵ بر اثر شدت شکنجه های جسمی اقدام به خودکشی کرده است. بنا به اظهار منابع مطلع از درون زندان،پس از آنکه عباس گرجی (سردژخیم حفاظت زندان دستگرد) به همراه مزدوران حفاظتی شدید ترین شکنجه های ممکن را بر روی این زندانی اعمال میکنند، قنبر علی صفری بیهوش میشود، به ناچار وی را به بهداری زندان منتقل میکنند. قنبر علی صفری لحظاتی پس از بهوش آمدن به قفسه ی قرص های مربوط به بیماران اعصاب و روان دسترسی پیدا میکند و در لحظه ای کوتاه میزان زیادی از این قرص هارا می خورد .عباس گرجی که متوجه وضعیت میشود سراسیمه درخواست آمبولانس برای اعزام به بیمارستان میکند‌. مدتی بعد پیکر نیمه جان قنبر علی صفری را به بیمارستان صدوقی منتقل میکند.
درتماسی که ساعت ۹ بامداد روز ۹۵/۹/۵ خانواده ی آقای صفری با اینجانب داشتند اذعان کردند، عباس گرجی اجازه ملاقات با فرزندشان را نداده و تنها به این گفته بسنده کرده است که:«قنبر زنده و تحت درمان است». خانواده ی این زندانی به شدت نگران جان فرزندشان هستند. اما به راستی قنبرعلی صفری کیست؟ و چرا تا این اندازه مورد حقد و کینه ی مزدوران حفاظت قرار گرفته است؟
سال ۸۸ و در اوج قیام مردمی درون یکی از سلول های الف ط ، با جوانی حدودا بیست و هفت،بیست و هشت ساله برخورد کردند که ساق پای چپش مورد اصابت گلوله قرار گرفته به گونه ای که استخوان پا از هم جدا شده بود. از نام و نشانش پرسیدم .گفت:«قنبر صفری ام». نام آشنا بود این جوان. و به حسن نام و اعتبار شهره بود. میگفتند میلیاردر است و صاحب املاک زیادی در اصفهان و تهران. پرسیدم:«پایت چی شده؟». گفت:«مدارک چند ملک و اسناد دیگری درون کیفم بود، با اتومبیل برای انجام معامله میرفتم و نمیدانستم که مرکز شهر شلوغ است. مردم تظاهرات میکردند و عملا ماشین ها در نزدیکی خیابان انقلاب متوقف شده بودند. من پشیمان از اینکه با ماشین بیرون آمده ام غرق در فکر بودم که شخصی به شیشه ی ماشین زد. آشنا نبود. اشاره کرد پیاده شوم. در یک لحظه سمت دیگر ماشین هم چند نفر به چشم آمدند که انگار با همین یکی بودند. ترسیدم بخواهند مدارکم را بدزدند. با شخصی اختلاف ملکی داشتیم و تهدیدم کرده بود. با ماشین نمیتوانستم فرار کنم. به ناچار کیف مدارک را برداشتم و محکم در را به سینه ی مردی که میخواست پیاده شوم، کوبیدم و شروع به فرار کردم. صدایی شنیدم که میگفت:«ایست!».همه چی از خاطرم میگذشت جز اینکه اینها مامور باشند. تا ‌خیابان شمس آبادی را دویدم. آمدم پشت سرم را نگاه کنم که پایم به جدول گیر کرد و نقش زمین شدم. تلاش کردم برخیزم اما یکی درحالی که اسلحه ی کمری اش را رو به من گرفته بود دوان دوان تا نزدیکی ام رسید. وحشت زده نگاهش میکردم. بدون هیچ توضیحی اسلحه را به سمت ساق پایم گرفت، در چشم برهم زدنی دنیا برایم تیره و تار شد. و آنی دیگر خون را میدیدم که بر روی سنگ فرش ها نقش میبندد. به سرعت مرا سوار یک ماشین ون کردند و راهی بیمارستان شدند. پرسیدم کی هستند: همانی که با گلوله مرا زده بود گفت:«وزارت اطلاعات». و با پوزخندی ادامه داد: «فکرش را نمیکردی ها!». سر چند تا از ملک هایم با حبیبی کاشانی (دادستان) اختلاف داشتم. میخواستند نصفی از ۲۵ سند را به نام شخصی که میگوید منتقل کنم. حبیبی تو کار زمین و ملک است و یه جورایی زمین خوار ناپیدای اصفهانه. یه جور باج گیری. زمین های جمشید هادیان را همین ها به زور جمع کردند و دست آخر جمشید هادیان آمد و زد «تولایی»را کشت. «تولایی»معاون حبیبی بود تو دادگاه ۲۲بهمن.»
قنبر، چهار ماه درون انفرادی های اطلاعات ماند اما حاضر به‌ پذیرش خواسته ی حبیبی نشد. دست آخر متهمش کرده بودند به تحصیل مال نامشروع و پرداخت رشوه به دادستان کاشان. اتهامات را نپذیرفت و از آن سال (۸۸) تا هم اکنون بلاتکلیف درون زندان دستگرد است. مدتی بعد تشت رسوایی حبیبی کاشانی افتاد و حتی ۲۴ ساعت هم بازداشت شد اما تنها از اصفهان برش داشتند و شد سرقضاییه ی رژیم در استان یزد.
آری!حبیبی از اصفهان رفت اما همان عقبه ی زمین خوار و جنایت پیشه اش باقی‌اند. و اکنون وحشت زده از افشای اسرار درون زندان و این قدامات غیر قانونی میکوشند تا قنبر را وادار به سکوت کنند و یا بلایی به سرش بیاورند که برای همیشه ساکت شود. و به راستی که پرونده ی قنبر و مورد مربوط به آن تنها یکی از هزاران موردی است که در زندان دستگرد وجود دارد. در رژیم جمهوری اسلامی قاچاقچیان و آدم رباها و اختلاس گران و قاتلان حرفه ای و متجاوزین به ناموس واقعی همه در مناصب عالی به حیات کثیفشان ادامه میدهند و جوانان وطن حتی حق ندارند فعالیت های اقتصادی داشته باشند و یا صاحب دارایی شوند. قنبر ابتدا در دادگاهی به ریاست اسدی (یکی از هم باندیهای حبیبی کاشانی) به ۵۱ سال حبس محکوم شد اما بعد ها این حکم نقص شد اما قنبر همچنان در زندان ماند، مبادا با آزادی بتواند علیه حبیبی کاشانی اقدامی انجام دهد.
باشد تا فریادش باشیم
محمد نیکبخت
۹۵/۹/۵

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر