سارا شورد، روزنامه نگار آمریکایی، در سال ۲۰۰۹ به هنگام کوهنوردی در عراق همراه دو شهروند آمریکایی دیگر به نامهای شین بائر و جاش فتال به طور اتفاقی وارد خاک ایران شد که این تصادف به بازداشت این افراد توسط نیروهای امنیتی ایران انجامید. این سه شهروند آمریکایی، مدت ۴۱۰ روز را در سلولهای انفرادی زندان اوین به سر بردند.
خانم شورد، پس از آزادی از زندان و بازگشت به ایالات متحدهی آمریکا، فعالیتهای بسیاری به هدف مبارزه بر علیه حبس در سلول انفرادی و شکنجهی روانی ناشی از آن، انجام داده است. در آخرین نمونه، او نمایشنامهای با نام جعبه (The Box) نوشته است که در حال حاضر در شهر سانفرانسیسکوی ایالت کالیفرنیا، بر روی صحنه است. سارا شورد در گفتگوی اختصاصی با ماهنامهی خط صلح، میگوید که ۳ سال وقت صرف این پروژه کرده و در این راستا، به زندانهایی در سراسر آمریکا سفر کرده و با زندانیان زیادی ملاقات داشته است.
این شهروند آمریکایی، در این گفتگو ضمن بازگویی برخی تجربیاتش در زندان اوین، از جمله اینکه برخی زندانبانها سعی داشتند با او طرح دوستی بریزند، میافزاید: “حالا بیشتر نسبت به کارم متعهد شدهام، اشتیاق بیشتری دارم و به خودم ایمان آوردهام”.
خانم شورد، شما از زمان آزادیتان از زندان اوین، فعالیتهای چشمگیری حول دفاع از حقوق بشر و به ویژه مبارزه علیه حبس در سلول انفرادی داشتهاید. حقوق بشر دغدغهی همیشگی شما بوده یا این تجربه شما را به این مسیر سوق داده است؟
خوب، حقوق بشر دغدغهی همیشگی من بود. من از قبل، فعال سیاسی و فعال حقوق بشری بودم، به همین خاطر هم تصمیم گرفته بودم در سوریه زندگی کنم. قبل از اینکه در مرز ایران توسط نیروهای مرزی دستگیر شوم در دمشق به آوارگان عراقی کمک میکردم. به عنوان یک روزنامهنگار، هم مینوشتم و هم تدریس میکردم. البته مطمئناً با این تجربه، تعهدم به حقوق بشر عمیقتر شد، اما از قبل، از زمان کودکی، قسمتی از زندگیام بود.
بر اساس تجربهی شخصی و تحقیقاتتان، سختترین قسمت بودن در سلول انفرادی چیست؟
سختترین قسمت بودن در سلول انفرادی، این است که ارتباط انسانی قطع میشود. ارتباط با خانواده و افرادی که دوست دارید قطع میشود. در بدترین برههی زمانی از زندگیتان، هیچ حمایتی ندارید. نه عشقی و نه کسی که به شما کمک کند. هیچ کسی نیست شما را بفهمد. شما را در آغوش بگیرد، در چشمان شما نگاه کند و به حرفهایتان گوش دهد. قطع شدن ارتباط از بقیهی مردم خیلی زجرآور است. در هر موقعیتی این موضوع زجرآور است، به خصوص وقتیکه انسانها، ما، در وضعیتی هستیم که ترسیدهایم و نیاز داریم که افراد دیگری به سیستم عصبی ما کمک کنند، آراممان کنند، افکارمان را مرتب کنند و نگذارند دیوانه شویم.
آیا از تجربهی آن زمان، هنوز اثرات بدی روی شما مانده است؟
بله، اما بعد از شش سال خیلی سخت است که بدانم… میدانید، بعد از آن تجربه، به طور کلی آدم دیگری هستم. بسیار تغییر کردم. میدانید، ما همیشه در حال تغییر و رشد هستیم… برخی از این تغییرها خوب است؛ مثلاً حالا من بیشتر نسبت به کارم متعهد شدهام، اشتیاق بیشتری دارم و به خودم ایمان آوردهام. اشاره کردن به نقاط منفی آن سختتر است. وقتی در اوین بودم من تاریکی را به مدت ۴۱۰ روز تجربه نکردم و تمام این مدت لامپها روشن بودند و این موضوع روی من تاثیر منفی گذاشته به طوری که با کوچکترین نور یا صدایی از خواب میپرم. خواب من هیچ وقت به حالت عادی بازنگشته است.
شما یک اثر هنری داستانی در این زمینه خلق کردهاید. به عقیدهی شما هنر و هنرمند چقدر میتوانند در این زمینه تاثیرگذار باشند؟
خوب به نظر من، هنر پتانسیل این را دارد که در اعماق افراد به صورت همیشگی تاثیرگذار باشد، اما این تاثیر، قابل سنجیدن نیست. برای یک نفر میتواند چنان تاثیری داشته باشد که به معنای واقعی کلمه دیدش را نسبت به دنیا تغییر دهد، تصمیمات متفاوتی بگیرد و اعمال متفاوتی برگزیند. اما برای فرد دیگری میتواند، عکس این تغییر ایجاد شود. بنابراین، هر کسی با تجربهی متفاوتی از هنر عبور میکند. اما دلیلی که من بر روایت داستانها باور دارم -به خصوص داستانهایی که روایت نشدهاند، مثل داستان زندانیان در سلول انفرادی در زندانهای آمریکا-، این است که داستانی که ما در مورد افراد مشخصی میدانیم، شاید حتی بیشتر از حقایق، نظر بسیاری از ما را نسبت به آن افراد شکل میدهند. روایت کردن داستانها، هنری بسیار قدیمی است و برای انسان بودن، امری ضروری است. وقتی در واقع شما یک داستان را تجربه میکنید، قسمتی از مغز شما که با آن تجربه عجین میشود، همان بخشی است که وقتی خودتان داستانی را در واقعیت تجربه میکنید، فعال میشود. به معنای واقعی کلمه مثل این است که جای آن شخص قرار گرفتهاید و این میتواند حس شما را نسبت به بخشی از انسانها تغییر دهد. از این رو من بر روایت کردن داستانها باور دارم؛ با این حال، معتقد هم هستم که تاثیر آن قابل سنجیدن نیست.
به نظر شما و بر اساس تجربهی شخصی خودتان در ایران و تحقیقاتتان در آمریکا، تفاوت سلول انفرادی در این دو کشور چیست؟
هر کسی تجربهی متفاوتی دارد. اما وضعیت در زندانهای آمریکا و وضعیتی که من در ایران تجربه کردم، خیلی مشابه است. ۲۳ ساعت در یک سلول کوچک و یک ساعت در سلولی بزرگتر که نور خورشید و هوای تازه دارد. در ایران به آن میگویند “هواخوری” در آمریکا آن را “داگروم” مینامند. بنابراین همانطور که گفتم، شرایط هر دو خیلی مشابه است؛ با این تفاوت که مدت زمانی که افراد در سلول انفرادی میتوانند نگه داشته شوند، در آمریکا بسیار طولانیتر است؛ شاید سالها و دههها. از سویی دیگر من [در ایران] به نسبت زندانیان محبوس در سلول انفرادی در آمریکا، بیشتر ایزوله شده بودم. مثلاً اجازهی استفاده از تلفن نداشتم و نمیتوانستم نامه بنویسم. همچنین وضعیت من از جهات دیگری نیز بدتر بود. خوب، من به عنوان یک گروگان سیاسی در ]سلول انفرادی[ زندان اوین بودم و نه اینکه با روند حقوقی به سلول انفرادی رفته باشم.
شاید در آمریکا افراد به دادگاه بروند و آنجا مجرم شناخته شوند، اما در زندانها هم هیچ محافظتی برای زندانیان نیست و ممکن است تقریباً به هر دلیلی به سلول انفرادی فرستاده شوند. مثلاً اگر به یکی از نگهبانها نگاه کنید و او از حالت صورت شما خوشش نیاید، شما را به سلول انفرادی می فرستند. در واقع خط مشی آنها برای فرستادن به سلول انفرادی در این زندانها خیلی ناعادلانه است.
در مورد تفاوت رفتار زندانبانها در ایران و آمریکا برایمان بگویید.
خوب، من در آمریکا زندانی نبودهام و شناخت دقیقی از رفتار آنها ندارم. اما با توجه به داستانهایی که مردم برای من تعریف کردهاند، یکی از تجربیات مشابه من با خیلی زندانیانی که در آمریکا هستند در این خصوص این است که خیلی وقتها زندانبانها تلاش میکنند با شما دوست شوند، به مغز شما نفوذ کنند و رابطهی نزدیکی با شما برقرار کنند. این زندانبانها، میتوانند از زندانبانهایی که به روشنی از شما متنفرند، خطرناکتر باشند. خیلی از زندانبانها تلاش میکردند با من دوست شوند اما اطمینان به آنها در واقع خیلی خطرناک بود. میتوانستند به شما خیانت کنند و به بازجو بگویند شما قانون شکنی کردید یا کار اشتباهی کردید. این وضعیتی است که هیچ انسانی در آن نمیتواند ذرهای درک و اعتماد ]از انسان مقابل خود[ داشته باشد؛ اما در سلول انفرادی تنها رابطهی انسانی ما، زندانبانها هستند. ارتباط با دیگر زندانیان نیز بسیار خطرناک است. از این رو مقاومت در برابر ارتباط نگرفتن با زندانبانها بسیار سخت است. اما من تلاش کردم که یاد بگیرم آنها را]در ذهنم[ حذف کنم.
رفتار و نوع مواجههی زندانبانها در ایران با شما چگونه بود؟
هر زندانبانی یک شخص واحد است، نمیتوان کلی گویی کرد. بعضی از آنها به من احساس ترحم میکردند، بعضی از آنها میدانستند که من بیگناهم و جاسوس نیستم و طوری میخواستند مرا دلداری دهند. اما دیگر زندانبانها، میخواستند مرا تحت تاثیر قرار دهند و کنترلم (Manipulate) کنند و شاید هم ترکیبی از هر دوی این موارد با هم.
همانطور که میدانید خوانندگان این گفتگو فارسی زبان هستند و اکثراً هم در ایران زندگی میکنند. بر همین اساس اغلب آنها شانس تماشای نمایش شما را ندارند. آیا فکر میکنید اگر شانسی برای تماشای آن داشته باشند، می توانند مانند یک مخاطب آمریکایی با آن ارتباط برقرار کنند؟
این نمایش تلاش میکند آنچه که در کشور ما نامرئی است را مرئی کند. این ]چیز نامرئی[، مصداق شکنجهی روحی فراگیر در زندانهای ماست. بنابراین فکر میکنم هرکسی که چنین دغدغههایی داشته باشد، این نمایش هم برایش جالب خواهد بود. بسیاری از ایرانیان ساکن آمریکا هم برای تماشای آن میآیند.
این نمایش داستان یک مقاومت است. فکر میکنم هر زندانی در هر کجای دنیا میتواند با این حقیقت که در مقابل اعمال ظالمانه و غیر انسانی که در قبال آنها انجام شده، درجهای از استقامت وجود دارد، ارتباط برقرار کند. چیزی که شما را زنده و قوی نگه میدارد این است که استقامت کنید. این چیزی است که این نمایش به آن میپردازد و به نظرم کلیهی زندانیان در سراسر دنیا، به ویژه زندانیان سیاسی میتوانند با این نمایش ارتباط برقرار کنند.
در مورد نمایش جعبه بیشتر برایمان توضیح دهید.
[این نمایش] داستان شش زندانی است که در سلول انفرادی یک زندان در آمریکا هستند؛ نه زندانی خاص در آمریکا که زندانی تخیلی در یک مکان تخیلی. در یک بخش ایزوله شده که سه سلول در بالا و سه سلول در پایین دارد. اکثر این افراد برای مدتها و سالهای زیادی در سلول انفرادی بودهاند. یکی از آنها به مدت ۱۹ سال آنجا بوده، از این رو سابقهدار آنجا است. اینها، آدمهایی هستند که خیلی دیوانه نشدند، به این دلیل که راهی پیدا کردند که وقتشان را سازماندهی کنند و به نوعی نظم دارند. یک کاراکتر دیگری هم وجود دارد که بیمار روانی است. این کاراکتر تمام مدت در نمایش درگیر بیماری روانی و ترسش است. این کاراکتر چند خط بیشتر ندارد. آنها میتوانند سر هم داد بزنند و اکثر صحنهها وقتی است که نگهبان تنبل، سر کار است]شیف دارد[. در ابتدا اینها از یکدیگر متنفر هستند، اما سپس شروع به فهمیدن هم میکنند. متوجه میشوند که اشتراکات زیادی دارند و تنها امیدِ تغییر وضعیتشان، سازماندهی کردن و به هم پیوستن است که در برابر وضعیتشان بایستند.
پردهی اول این نمایش، به تصویر کشیدن این بخش از زندان است. مثلاً اینکه چه قانونهایی وجود دارد، چه کارهایی برای هم میکنند، چگونگی سیستم رد و بدل کردن اشیاء در این بخش، چیزهایی که برای هم میسازند و یا جوکهایی که برای هم تعریف میکنند. یک جامعهی پیچیده. در آخر پردهی اول، یک اتفاق تحریک کننده میافتد.
در پردهی دوم، عصبانیت و خشم آنها برانگیخته میشود و تصمیم میگیرند اعتصاب غذا کنند. پردهی دوم در واقع بر اساس یکی از مشهورترین اعتصاب غذاهای تاریخ است که ۵ سال پیش در زندانهای کالیفرنیا اتفاق افتاد. جایی که سی هزار زندانی در زندانهای کالیفرنیا در اعتراض به سلول انفرادی دست به اعتصاب غذا زدند. پس این پرده در مورد بخش ایزولهی زندان است که سیاسی میشود، در مورد این جانبداری مهم و جلب توجه گستردهی عموم مردم به این موضوع است.
کاراکترهای این داستان از چه کسانی الهام گرفته شده و به ویژه شما چرا آنها را انتخاب کردهاید؟
این کاراکترها برآیند تخیلی از تمامی افراد حقیقی هستند که در سراسر کشور [آمریکا] ملاقات کردهام. مثلاً یکی از زندانیان، از اعضای سابق “بلک پنتر” است، یکی نژاد پرست سفید و دیگری رهبر یک باند(گنگ) آمریکایی لاتینی. این افراد، کاراکترهای راحتی ندارند. میتوانستم در مورد شخصیتهایی بنویسم که مردمی بیگناهاند یا مثلاً در مورد جرایم غیرخشن و مواد مخدر. اگرچه خیلی از کسانی که در سلولهای انفرادی هستند کار خشونت آمیزی انجام ندادهاند، اما من اعتقاد دارم ما باید خشونت را مورد خطاب قرار دهیم، چه در زندان و چه در اجتماع؛ که از تیراندازی جمعی، تا خشونتهای با اسلحه علیه پلیس، و همچنین خشونت علیه جوانان غیرمسلح آفریقایی-آمریکایی دغدغهی همهی است. از این رو خشونت فاکتور مهمی در نمایش من است و آن را خطاب قرار میدهم و اینکه چگونه ما خودمان جامعهی خشنتری خلق میکنیم. این کار را با مجازات افرادی انجام میدهیم که برای خالی کردن عصبانیت خود راه دیگری بلد نیستند و متوسل به خشونت شدند اما ما با مجازات آنها در واقع به جای درمانشان، پتانسیل بیشتر خشن شدن را پایه گذاری میکنیم. بنابراین کارکترهای این داستان انسانهای خطاکار پیچیدهای هستند که نوعی از انسانیت را هم نشان میدهند طوری که شما با آنها میخندید، با آنها گریه میکنید و در مورد ارتباطات شخصیشان میشنوید؛ مثل یک انسان نه یک شرور.
چه مقدار از این نمایش بر اساس تجربیات شخصی خودتان است و چه مقدار بر اساس تجربیات افرادی که شما ملاقات کرده و با آنان صحبت کردهاید؟
نمایش بیشتر بر اساس تحقیقات است. من یک روزنامه نگار هستم و این اولین نمایش و پروژهی حرفهای من است. قبلاً به عنوان یک فعال علیه جنگ(در مورد جنگ عراق و افغانستان)، چندین نمایش خیابانی انجام دادهایم.
تصمیم گرفتم نمایشنامهای را بنویسم و آن را به صورت یک داستان درآورم. من تحقیقی انجام دادم تا بتوانم به عنوان کسی که از این موضوع نجات یافته از تجربهی خودم الهام بگیرم؛ با این حال، سوژه من نیستم. در واقع مسئلهی من شخصی نیست و واقعاً بر این باورم که سلول انفرادی یک شکنجه است و نه تنها هیچ نقش مثبتی در بازپروری فرد ندارد، بلکه این روند باعث میشود زندانیان در شرایطی هم قرار بگیرند که تبدیل به انسانهای خشنتری شوند و یا از لحاظ ذهنی بیمار شوند. در واقع من تصمیم گرفتم که یک نمایشنامه بنویسم که بیشتر تخیلی باشد تا از لحظاتی هم که خودم تجربه کردم، استفاده کنم و کاراکترها آنها را زندگی کنند.
دربارهی اسم داستان به ما بگویید: چه شد که اسم جعبه را برای آن انتخاب کردید؟
این اسم چیزی است که در کشور امریکا، در زندان، به سلول انفرادی میگویند. زندانیان به سلول انفرادی میگویند جعبه، سوراخ و سیاهچال(Dungeon). اینها اسمهای مستعاری است که زندانیان برای سلول انفرادی به کار میبرند.
از چه زمانی فعالیت و تحقیق برای پروژهتان را آغاز کردید و در کدام شهرها اجرا داشتهاید؟
تقریباً سه سال روی این پروژه کار کردم. به زندانهایی در سراسر کشور]آمریکا[ سفر کردم. به زندانیها نامه نوشتم.
این اولین تولید این نمایش است و به مدت سه هفته در سانفرانسیسکو روی صحنه است. امیدواریم که دیگر سالنهای تئاتر در سراسر کشور و جهان علاقه مند شوند و این نمایش را برگزار کنند.
آیا به دنبال کمک به بهبود حقوق بشر در دیگر کشورها، همچنین ایران نیز هستید؟
بله. در مورد ایران، اخبار را دنبال میکنم. همینطور هنوز با بعضی از افرادی که در همان زمانی که من زندان بودم، آنها هم در ایران زندان بودند، ارتباط دارم. بسیاری از افرادی که در سلولهای کناری من بودند، مثلاً از طریق فیسبوک با من تماس میگیرند. من ارتباطم را نگه داشتم چون بسیاری از زنان در زندان اوین، وقتی من آنجا بودم به من کمک کردند. از این رو من احساس نزدیکی قوی به آنها دارم.
شما به سراسر ایالات متحده سفر کردهاید و بسیاری از قربانیان سلول انفرادی را ملاقات کردید. این درحالی است که برخی مردم میگویند جامعهی جهانی تنها بر روی وضعیت زندانهای ایران و دیگر کشورهای در حال توسعه تمرکز کرده و از کشورهای توسعه یافته شامل آمریکا چشم پوشی میکند. نظر شما در این خصوص چیست؟
موافقم که بسیاری از موارد از نقض حقوق بشر در زندانهای آمریکا توجه بین المللی را به خود جلب نمیکند. مورد نگران کنندهتر اینکه بقیهی کشورها به الگوها و متدهای آمریکا نگاه میکنند. اینکه چطور زندانهایمان را میسازیم، چگونه با زندانیهایمان رفتار میکنیم و در واقع دیگر کشورها آمریکا را استاندارد خوبی میپندارند. اما واقعیت این است که ما بیشترین آمار زندانی بر حسب جمعیت را داریم و این زندانها را با روشهای غیرانسانی اداره میکنیم.
آیا فکر می کنید کمپین شما علیه سلول انفرادی بر تغییر این روند در آمریکا و بقیهی دنیا تاثیرگذار خواهد بود؟ اگر این طور است، فکر میکنید مقررات این خط مشی جدید چه خواهد بود؟
نمایش من قسمتی از یک جنبش بسیار بزرگتر علیه به کارگیری سلول انفرادی، اصلاح زندانها و پایان دادن به حبسهای گسترده است. من فکر میکنم به عنوان یک جنبش تا به حال هم تاثیر بسیاری گذاشتهایم و مطمئن هستم این جنبش به فشارهای خود ادامه خواهد داد و شاهد تغییرات بسیاری خواهیم بود. به نظرم نمایش من هم قسمتی از آن است.
به گفتهی گزارشگر ویژهی ضد شکنجه در زندانهای آمریکا، بودن بیشتر از دو هفته در سلول انفرادی، میتواند آسیبهای همیشگی به مغز وارد کرده و موجب آسیبهای روحی شود. به نظر من در برخی موارد توجیه میشود که برخی از زندانیانی که تلاش میکنند به دیگر زندانیان یا زندانبانها آسیب بزنند، برای مدت کوتاهی در سلول انفرادی قرار بگیرند. اما دو هفته باید نهایتش باشد. و بعد از آن هم بایستی به بخشی منتقل شوند که مورد درمان قرار بگیرند. نمیگویم کار سادهای خواهد بود تا این تغییرات به وجود بیاید اما فکر میکنم اگر سلول انفرادی کنار گذاشته شود یا به حداقل ممکن برسد و واقعاً فقط برای بدترین زندانیان در نظر گرفته شود، آن موقع کل سیستم زندان تحت فشار قرار میگیرد تا امکانات بازپروری به زندانیان بدهد. آنها باید از زمانهایشان استفادهی سازنده کنند، مثلاً به کلاسهای مختلف بروند و قادر باشند مدارج تحصیلی را طی کنند، قادر باشند خدمات اجتماعی بدهند. به نظرم پایان دادن به سلول انفرادی، میتواند کمکی باشد تا سیستم زندانداریمان، انسانیتر و بهتر شود.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ماهنامهی خط صلح قرار دادهاید.
من هم از شما بابت این گفتگو و همچنین فعالیتی که انجام میدهید، متشکرم و برای فعالیتهایتان آرزوی موفقیت دارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر