یک زندانی افغانستانی متولد ایران در سن ۱۶ سالگی بازداشت شده ، مورد ضرب و شتم قرار گرفته و حسب اقاریر اجباری که از او اخذ شده به ده سال زندان محکوم شده است ، پسر عمومی او نیز که کودک - مجرم است در همین پرونده به اعدام محکوم شده است. او می گوید شکنجه شده است ، ماموران همسر دوست اش را بازداشت و تهدید به تعرض کرده اند و نهایتا از آنها اقاریر غیر واقعی گرفته اند. او می گوید به دلیل ایرانی نبودن و عدم استطاعت مالی فریاد رسی نداشته است. متن نامه امیر نورزهی را در ادامه بخوانید.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، امیر نور زهی ، زندانی افغانستانی که در سن ۱۶ سالگی در سال ۹۳ بازداشت و متهم به سرقت شده بود محکومیت ده ساله خود را هم اکنون در زندان زاهدان سپری می کند.
او در نامه ای که جهت انتشار در اختیار هرانا قرار داده است مدعی است به همراه پسرعموی نوجوان خود توسط ماموران نیروی انتظامی بازداشت و به ظن سرقت مورد شکنجه قرار گرفته است و نهایتا بر اساس اعترافات اجباری به تحمل ۱۰ سال حبس و در پرونده دیگری بابت نگهداری مواد مخدر به ۱۲ سال حبس محکوم شده است.
آقای نورزهی در همین نامه می گوید پسر عموی ۱۷ ساله اش به نام از بابت اتهام نگهداری مواد مخدر به اعدام محکوم شده است. مسئله ای که علاوه بر نقض حق حیات موید نقض حقوق کودک نیز محسوب می شود.
متن کامل نامه امیر نورزهی را به نقل از هرانا بخوانید:
باعرض سلام، ادب و احترام،
اینجانب امیر نورزهی ۱۶ ساله، از کشور افغانستان در تاریخ ششم مردادماه ۱۳۹۳، دستگیر شده ام و هم اکنون در زندان مرکزی زاهدان به سر می برم.
بنده دارای پدر، مادر و یک برادر کوچک هستم.
من نان آور آنها هستم و برای امرار معاش کفاشی می کردم، آن هم کفاشی سیار، که کیف بر دوش بوده و در خیابان های شهر زاهدان کفش های عابران پیاده و مغازه داران را واکس می زدم.
من و عمو زاده ام ۱۷ ساله، در خیابان مولوی جنب بانک فرشتگان یا همان موسسه آرمان خانه ای کرایه کرده بودیم.
در یکی از روزها در همان خانه ی کرایه ای من و حمزه با یکی از دوستانمان به نام “عارف بلوچ” ۲۲ ساله، نشسته بودیم که ماموران ما را دستبند زدند و به آگاهی که رئیس آن سرهنگ ملاشاهی هست بردند.
در آنجا مارا لخت کرده و بستند، دستهای مارا از پشت سر بستند و با زنجیر از سقف آویزان کردند.
شروع کردند با کابل زدن و گفتند که سرقت بانک مذکور را قبول کنید.
ما چیزی را قبول نکردیم، تا اینکه خانم “عارف بلوچ” را به همراه فرزند سه ماهه اش آوردند جلوی عارف و سر خانم او را لخت کرده و شروع به بی احترامی با دشنام رکیک و تهدید کردند که قبول نکنید کارهای دیگری هم انجام می دهیم. چون که سن ما کوچک بود مجبور شدیم به قبولی هر چه که می گویند.
پیش بازپرس شعبه شش آقای “شاه محمدی” برده شدیم و اتهام فوق را انکار کردیم و به بی گناه بودن خود اصرار کردیم، اما متاسفانه خلاف آنچه گفتیم ثبت شده و هشت بار به بازپرسی برده شدیم.
در این هشت بار صحبت ما یکی بوده، آن هم که ما بی گناهیم.
خلاصه که به زندان مرکزی زاهدان منتقل شدیم.
در پرونده سن ما را بزرگ نوشته بودند و به خاطر همین مارا به کانون یعنی “بند اطفال” تحویل ندادند و مارا به بند نوجوان، بند دو تحویل دادند.
بعد از گذشت یک ماه دوباره به آگاهی اعزام شدیم، دوباره شکنجه شدیم و اتهام های جدیدی به ما زدند و یک کیلو مواد آورده و گفتند این هم در منزل شما بوده و باید این را هم قبول کنید و یک اسلحه آوردند که این ها را هم قبول کنید، ما که توان خود را زیر شکنجه از دست داده بودیم و هم چنین سنی هم نداشتیم، از آنجایی که خبر نداشتیم مجبور به قبول کردن شدیم.
البته، پسر عمویم چون زودتر اقرار کرد او را متهم ردیف اول و من را هم متهم ردیف دوم گفتند.
در ضمن همه ی بارجویی ها و شکنجه ها در حال بسته بودن چشم ها صورت گرفته بود.
بعد از هشت ماه خانم “عارف بلوچ”، از زندان آزاد شده و خود ایشان بعد از دوسال و نه ماه آزاد شدند.
من و عمو زاده ام چون که افغانی بودیم و کسی را نداشتیم، متاسفانه با اتهام “سرقت از بانک” به دوازده سال حبس توسط دادگاه شهید نوری شعبه ۱۰۴ محکوم شدیم و به اتهام “مواد” به دادگاه انقلاب شعبه ۱ کیفری استان سیستان و بلوچستان ماهگلی به ترتیب به ده سال و یک روز و اعدام محکوم شدیم.
از انجایی که به حکم یک روز اضافه شود باید آن حکم را تا آخرین روز و ساعت تمام کنی عفو نمی خورد، یعنی ده سال و یک روز را باید کاملا بکشد. همانطور که گفته شد عموزاده ام برخلاف من به خاطر مواد توسط شعبه یک به اعدام محکوم شد.
و همچنین هر دوی ما به رد مال محکوم شدیم، یک بار دادگاهی شدیم و به وکیل دسترسی هم نداشتیم و دادنامه ای هم به ما ابلاغ نشده است.
مبلغ رد مال ۱۴ میلیون تومان مربوط به موسسه مالی است که الان کلاهبرداری کرده و مسئولانش متواری هستند.
از آنجایی که من و عموزاده از کشور افغانستان هستیم، در ایران کسی را نداریم. در حال حاضر پدر و مادر پیرم و برادرم بدون سرپرست دارند به سر می بردند.
وضعیت زندگی آنها وخیم است و من با خیاطی کردن برای دولت در زندان چیز اندکی بدست می آورم و آن را برای آنها می فرستم و توان گرفتن وکیل را نداریم و آشنایی هم نداریم که پیگیر پرونده مان بشود و بدلیل کم بودن سنم کاملا سراسیمه هستم و در زندان با پریشانی از همه جانب به سر می برم.
امیر نورزهی – زندان زاهدان
- هرانا در گزارشات آتی به وضعیت کودک-مجرم محکوم به اعدام مورد اشاره در این نامه خواهد پرداخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر