۱۳۹۵ بهمن ۲۱, پنجشنبه

نامه سعید شیرزاد از زندان برای همدردی با خانواده کریم بیگی



سعید شیرزاد، فعال مدنی محبوس در زندان رجایی شهر، در نامه‌ای با اشاره به بازداشت شهناز اکملی، با خانواده کریم بیگی همدلی کرده است.
متن نامه سعید شیرزاد که برای انتشار در اختیار تارنگار حقوق بشر در ایران قرار گرفته است، در پی می آید:
“مادر خانه سال‌هاست که مصطفی ندارد و غمخوار از دلتنگیهای مریم شانه‌های مادر بود که هق‌هق و گریه‌های بی کسی‌اش استخوان را خاکستر می‌کند.
خانه سال‌هاست که مصطفی ندارد، ولی خانه مصطفی سال‌هاست که مادر شهنار دارد.
سال‌هاست که مادر شهناز در نبود مصطفی غمخوار گریه‌های مریم است که این روزها شانه‌هایی برای گریستنش نمانده است.
خانه سال‌هاست که مصطفی ندارد ولی مادر شهناز سال‌هاست صدای بی صدای دربندانی شده است که مادر ندارند تا برایشات فریاد شوند.
خانه اگرچه مصطفی نداشت ولی مادر شهنازی بود که مادرم بود و در بی‌خبری مادر از چهل روز لب‌دوزی و اعتصاب غذایم نگران بود، مادر شهنازی بود که هفتاد روز صدای بی‌مادری برادرم آرش بود، مادر شهنازی بود که گوهر ستار را همدرد بود.
خانه سال‌هاست که مصطفی نداشت و این روزهای مادر شهناز را هم ندارد تا تکیه‌گاه دل‌تنگی‌ها و هق‌هق‌های مریمش باشد.
مریم عزیزم؛
می‌دانم که سخت است بی تابی‌هایت را به زبان آوردن ولی صدای هق‌هق و دلتنگیهایت که آسمان در هم می‌درد، را شنیدم و دل‌تنگی‌ات استخوان‌هایم را به آتش کشید.
مریم عزیزم؛
می‌دانم که سال‌هاست خانه‌ی بی مصطفی‌تان با اشک پوری و خون مرتضی شاملو رنگ گرفته و بر جای‌جای آن اشک تو و خون مصطفی نقش بسته است.
مریم عزیزم؛
سال‌هاست میدان تیر چیتگر شانه‌های استخوانی و گیسوان عاطفه را باد با خود می‌برد و چند سالی است گیسوان تو را نیز خیابان‌های تهران به باد سپرده است و از شانه‌های مادر دیواری برای دلتنگیهایت ساخته است.
مریم عزیزم؛
می‌دانم که این حرف‌ها جز اشک برایت چیزی ندارد ولی باور کن که تو را خوب می‌فهمم وقتی‌که مادر همایم را باد با خورد برد و برادرم در گم و گیج شدن‌های شهر پناهگاه شده‌اش و در کوچه‌پس‌کوچه‌های بن‌بست شده غربت تنهایی تنها گریست و از پر کشیدن مادر همایم در خود گریستم و فروریختم از سکوتم.
باور کن که تو را خوب می‌فهمم وقتیکه رفیق و همدردم شاهرخ جاودانه شد و در این ویرانه سرا تنها و بی‌کس شدم.
باور کن تو را خوب می‌فهمم این روزها که برادر در بندم لقمان سیاه‌پوش خواهر شد و آخرین ملاقات را از او دریغ کردند و با او گریستم.
مریم عزیزم؛
این روزها که مادر شهنازمان را به جرم صدای بی صدایان بودن به بند کشیده‌اند باور کن که دلتنگیها و اشک‌هایت بار سنگینی است بر دوش مادر و برای او هم که شده باید مقاوم باشی و استوار که امیدمان به فرداست که انتقامی که لبخند کودکانمان خواهد بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر