۱۳۹۵ فروردین ۱۸, چهارشنبه

محمد سیف‌زاده



به خاطر فشارهایی که در زندان برای گفتن دروغ به من وارد می‌شد، فشارم خیلی بالا رفته بود و مرتب در زندان به من قرص فشار می‌دادند. بعد از این که گفتم که حاضر به دروغ گفتن نیستم، به بند ۳۵۰ منتقل شدم. آن جا من سکته کردم با این وجود تا مدت‌ها من را نزد دکتر نبردند. بعد از سکته هم دست و پایم بی حس شد و به دنبال آن دچار کم بینایی و کم شنوایی شدم و طبق آخرین اظهار نظری که اسفند ماه ۹۴ کمیسیون پزشکی قانونی انجام داد، من بارها در زندان دچار سکته مغزی شده بودم. در مجموع ۴ بار به دادستانی هشدار داده شد که خطر مرگ من در زندان قطعی است و دچار قطع تنفس می‌شوم. در بیمارستان دستگاهی به من وصل کردند و متوجه شدند که تا صبح ۹ بار نفس من قطع شده بود و گفتند که من نباید در زندان باشم و باید یک دستگاهی همیشه به من وصل بشود اما اجازه این کار را ندادند و هم چنین من را در زندان نگه داشتند. نمی دانم که دادستان از این کارهایی که انجام گرفته بود خبر داشت یا نه ولی به هر حال این اتفاق افتاد تا جایی که بهداری زندان رجایی شهر هم هشدار داد که ما نمی توانیم ایشان را این جا نگه داریم چون که خطر مرگ وجود دارد ولی خوب به هر حال تا آخر من را نگه داشتند و در مدت ۵ سال حتی یک روز هم به من مرخصی ندادند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر