۱۳۹۴ اسفند ۱۰, دوشنبه

محرومیت در بلوچستان، تاملات و توجهات




 حبیب الله سربازی

اگر هم اکنون نقشه ایران را جلوی روی خود گذاشته و با بررسی آمارهای موجود رسمی و غیر رسمی و تدقیق نظر در کلیه شاخصه های توسعه ایی و حقوقی بخواهید محروم ترین مناطق و بخش های کشور ایران را بیابید مطمئنا چند منطقه در صدر لیست محروم ترین مناطق کشور برای شما واضح و مبرهن می شوند؛ سیستان و بلوچستان (خصوصا جنوب آن)، جنوب کرمان، و مناطق شرقی و جنوب شرقی استان هرمزگان.
پر و واضح است که این سه بخش همه مناطق محروم ایران نیستند، مثلا خوزستان و بخش های از کردستان و کهگیلویه…. نیز از محرومیت های زیادی رنج می برند اما اگر واقع گرا باشیم و با نگاه وسیع و بدور از پیش داوری بنگریم شاخصه های محرومیت و رنج در این سه منطقه در سه استان سیستان و بلوچستان جنوب کرمان و شرق هرمزگان بیداد می کنند و به مراتب بیشتر از دیگر استان ها و مناطق کشور هستند.
و اگر من بگویم که این مناطق یادشده محل تمرکز سکانی  قوم “بلوچ” است شاید اندکی تامل کنید و سعی کنید به سادگی نپذیرید ولی از واقعیت هیچ مفری نیست و این دقیقا همان مساله ای است که باید به آن توجه کرده و تامل کنیم. و علت آن را نیز جستجو کنیم.
بلوچ ها در منطقه ای به نام “بلوچستان” متمرکز هستند که در کنار آن بخش های از هرمزگان و کرمان و … نیز بلوچ نشین هستند که زمانی بخشی از بلوچستان بودند و بعدا به استان های همجوار افزوده شدند، دایره بلوچستان محدود به جغرافیای ایران نمی شود و خارج از جغرافیای ایران در کشور پاکستان نیز همین اسم (بلوچستان) به عنوان یک ایالت بزرگ که قریب به نصف خاک پاکستان را در بر می گیرد وجود دارد و همین داستان “محرومیت” حتی در مقیاسی شدیدتر در آنجا نیز به چشم می خورد.
این محرومیت در حالی در بلوچستان بیداد می کند که این منطقه دارای پتانسیل های بسیار بالایی برای توسعه و پیشرفت است از صدها کیلومتر مرزهای مشترک آبی و زمینی گرفته  تا معادن و ذخایر گاز و …اما نگاه امنیتی قاصری در پس فکر مسئولان حاکمیت همواره وجود داشته که اجازه توسعه و پیشرفت را به هر دلیل و بهانه ای نداده است.
این “محرومیت” که به ظاهر خیلی در گفتار تلفظش آسان و راحت است و با سرعت نیز از مفکوره انسان رد می شود اما در واقع الامر مرارت و تلخی و دنیایی از فشار و ناراحتی را برای مردمی که از طبیعی ترین حقوق خود جا گذاشته شده اند به همراه دارد.
این محرومیت یعنی؛ کودکی که نمی تواند ردای “دانش” به تن کند و سالها از عمرش می گذرد و همچنان نتوانسته در ابتدایی ترین کلاس مدرسه ثبت نام کند و یا دانش آموزشی که بخاطر کمبود امکانات آموزشی ، کمبود حمایت و در نهایت فقر مجبور است در راهنمایی و دبیرستان درسش را ترک کند، دانش آموزشی که هیچ گاه دیپلم نمی گیرد.
این محرومیت یعنی؛ مادری که برای دیدن اولین خنده پس از گریه بعد از تولد جنینش لحظه شماری می کند بخاطر نبود امکانات و کمبود ها جان خود یا کودکش را از دست داده و به عزا می نشند و دیگران گریه می کنند.
این محرومیت یعنی؛ قد کوتاه، رخساره زرد و چشمان کمسو و چهره رنگ پریده دخترکی با چند نوع بیماری که از بابت نبود آب شرب و سو تغذیه و ضعف بهداشت، هر نوع خطری جانش را تهدید می کند.
این محرومیت یعنی، سکته مادر داغ دیده ای که از غم به دار آویخته شدن فرزندش به اتهامی که نه برایش حق گرفتن وکیل داشت و نه مدافعی که صدایش را به شما خواننده این عریضه برساند، دنیا را با هزار بدبختی دیگر به سر برده باشد.
این محرومیت یعنی، شیون های خواهر و پدری که جوان برومند خانواده اش همسرش، فرزندش، برادرش را در تیراندازی مستقیم ماموران انتظامی و امنیتی آنهم صرفا بنابر ظن و خیال خود، به اتهامی که به اثبات نمی رسد در روز روشن کشته باشند و تو خواننده این سطور وقتی از گوشه کنار می شنوی بدون تحقیق صرفا ممکن است بگوی: “هیچ ماموری بدون جرم به کسی شلیک نمیکند” غافل از اینکه در این “محرومیت سرا” داستان بسیار متفاوت تر از مرکز کشور است و داد مردم دادگری ندارد.
این محرومیت یعنی؛ بیکاری ، فقر، نبود اشتغال، بازداشت، بازجویی، ممنوعیت از تدریس زبان مادری ، تعطیلی و پلمپ کسب و کار برای فشار آوردن جهت همکاری با نیروهای امنیتی.
این محرومیت یعنی؛ عدم اعطای مجوز برای نشریه ای و رسانه ای که حتی در چهارچوب قانون بتواند حقوق بنیادین خود را بیان کند، این یعنی حتی شبکه استانی ، که تو را نادیده بگیرد.
این محرومیت یعنی؛ افزایش پاسگاه ها، افزایش، پایگاه ها نظامی، افزایش نیروهای انتظامی و امنیتی، یعنی هر چه بیشتر پلیسی شدن فضا و افزایش ایست و بازرسی ها.
این محرومیت یعنی، افزایش سرقت، راهزنی، جیب بری، قتل، درگیری های خشونت بار طائفه ای.
این محرومیت یعنی؛ کنترل روز افزون مساجد، مدارس دینی، مکاتب آموزش قرآن در قالب طرح های ساماندهی که حق اختیار عزل و نصب و حق انتخاب مدرس و محصل و تحصیل درست را از خود مردم بومی بلوچ بگیرد و به حاکمیت بسپارد.
این محرومیت یعنی؛ ایرانیان فاقدین شناسنامه افرادی بدون هیچ گونه مزایایی دولتی از بیمه گرفته تا حق آموزش و کار.
این محرومیت یعنی؛ پائین ترین درصد امید به زندگی.
این محرومیت یعنی؛ تلاش های مبلغانی منسجم و بودجه هایی در رساتای فعالیت های فرقه گرایانه برای تغییر مذهب مردمی که از فقر و ناداری رنج می برند.
این محرومیت یعنی؛ تبلیغات های مسموم رسانه های دولتی و داخلی و امنیتی و القای تصویر زشت و نا درست از مردم بلوچ در واژه های  چون “تروریست” “وهابی” ” جدایی طلب” ساخت فیلم هایی با مضامین یاد شده و تکدیر چهره واقعی مردم رنجیده. متاسفانه طی سه دهه اخیر، بیشترین سهم اخبار مسموم و یک جانبه سیستان و بلوچستان به سراسر کشور از طریق رسانه ملی به دلیل وسعت پوشش قابلیت نفوذ و دارا بودن مخاطب عام و همچنین خبرگزاری های رسمی و نشریات با ویژگی مخاطب خاص، بوده است.
و از همه بدتر این محرومیت یعنی؛ عدم توجه اپوزیسیون به “این منطقه محروم” به “بلوچها” به “گروه های اتنیکی” به عنوان یک انسان، به عنوان یک فعال حقوق بشر، به عنوان یک فعال رسانه، به عنوان یک روزنامه نگار، به عنوان یک ناظر، به عنوان فردی از “اپوزیسیون” به عنوان یک عالم، به عنوان یک واعظ ، به عنوان یک معلم، به عنوان یک مدیر به عنوان یک مسئول…
پس وقتی واژه “محرومیت” را می شنویم باید به دنیایی از فشارها که در نتیجه این محرومیت ممکن است بر مردم یک منطقه وارد شده باشد نیز توجه کنیم و سر سری از کنار آن رد نشویم.
به عقیده من بلوچها در این گیر و دار فشارها و ناملایمات و محرومیت ها بخاطر نوعی “یاس و نا امیدی” که در نتیجه وضعیت امنیتی بر آنها طاری شده، تلاش کرده اند که خود را به نحوی با شرایط سخت وفق داده و سقف انتظارات و خواسته هایشان را نیز بسیار پائین آورده و جور و فشار را “تحمل” کنند و این داستان زمانی برای من بیش از پیش مبرهن شد که با پدری که فرزندش بدون دلیل قانونی و محکمه پسند توسط مامور نیروی انتظامی کشته شده و حتی پس از کشتن جسد را در همان محل رها کرده و محل را ترک کرده بود، به او گفتم: باید موضوع را پیگیری کنید، ایا شکایت کرده اید؟ در جواب گفت: من فقط پیش خدا شکایت می کنم کار دیگری از دستم بر نمی اید. گر چه بارها در گفتگو با قربانیان این موضوع را شنیده بودم ولی در آن صدا به خوبی می توانستم نامیدی و یاس را بخوانم. و این همان مشکل ماست. مشکل “ضعف جامعه مدنی” مشکل یاس و نا امیدی از حل مشکلات از طریق پیگیری های رسانه ای و مدنی، مشکل درک نکردن این واقعیت که می توان برخی از این فشارها را با “ایجاد فشار متقابل از طریق هیاهوهای حق طلبانه رسانه ای و مدنی” حل کرد.
از این گذشته اما من سخت ترین و جانکاه ترین بخش این محرومیت را درآنجا دیده ام که کسی توانایی هایی هر چند کم برای برداشتن حتی بخش کوچکی از این محرومیت را داشته باشد اما بخاطر تاثری که از تبلیغات های مسموم حاکمیت ایران داشته قدمی برای همکاری و کمک و در نهایت رفع این مشکلات بر ندارد. روی سخنم فقط با مردم بومی نیست، با وجدان های بیدار است! با هر فرد بیدار و آگاهی از هر جای ایران زمین که باشد است.
شما اگر با پسوند و پیشوند فردی خارج از دایره حاکمیت ایران هستید و در این راه با ما همکاری نکنید و اگر سوالی دارید برای رفع آن تلاش نکنید و صرفا با پیشداوری به مردم بلوچ بنگرید، بدانید که در برابر وجدان خود برای حق کشی ها به اندازه خود حاکمیت مسئولید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر