«دوشنبه، دم غروب بود. بوی آبگوشت تازه پیچیده بود توی بند. بچه ها روز هیجان انگیزی داشتند چون آن روز گوسفندکشان داشتیم. داشتند آماده می شدند برای نماز و افطار که یک باره هجوم آوردند داخل بند؛ با لباس و تجهیزات کامل ضد شورش. از سه ساعت قبل از این یورش، وضعیت آماده باش در زندان اعلام شده بود. در ورودی و خروجی همه بندها و هواخوری ها را بسته بودند و وقتی علت را جویا شدیم، به دروغ گفتند برای بازرسی و سرکشی می آیند.»
این روایت مربوط به ۱۱ مرداد امسال است؛ روزی که زندانیان سالن 10 زندان «رجایی شهر» بعد از ماه ها نامه نگاری با مدیریت زندان، موفق شده بودند یک گوسفند زنده از فروشگاه زندان بخرند. روزه گرفته بودند و قصدشان این بود بعد از مدت های مدیدی که از گوشت قرمز محروم بودند، آن شب با گوشت گوسفند خریداری شده روزه خود را افطار کنند. دو نفرشان داوطلب شدند و حیوان را ذبح کردند. پوست گوسفند را کنده و آن را به داخل بند برده بودند و تا عصر همان روز درگیر تکه تکه کردن، بسته بندی، تقسیم و برنامه ریزی برای گوشت گوسفند کشته شده و مهیا کردن آن بودند. شعله های چراغ خانهروشن بود و قابلمه ها می جوشیدند و وقت افطار نزدیک می شد. اما آن ها به زمان افطار و خوردن غذای آخرشان نرسیدند؛ منتقل شان کردند به انفرادی های پیش از مراسم اعدام. بدون این که فرصت مقاومت و اعتراض پیدا کنند، دست و پایشان را بستند، دهانشان را چسب زدند و بردند.
«ریاض»، زندانی ساکن زندان رجایی شهر با اشاره به فضای سنگین آن روز عصر می گوید: «ماتمان برده بود. هنوز حکم یکی دو نفر از آن ها قطعی نشده بود و در مرحله رسیدگی به اعتراض قرار داشت. با اغلب آن ها که حرف می زدی، می گفتند تحت فشار علیه خودشان اعتراف کرده اند و حق شان اعدام نیست. بوی غذا بعد از مدت ها توی بند پیچیده بود اما مهلت نشد افطار کنند. دست بند و پابند به آن ها زدند و با چسب پنج سانتی روی دهانشان را پوشاندند. همان لحظه فهمیدیم یک اتفاق غیرعادی در حال رخ دادن است. هنوز هم وقتی بوی آبگوشت می پیچد توی بند، دل و روده ام به هم می ریزد و دلم می خواهد فرار کنم.»
ریاض می گوید بعدها شنیده اساسا مدیریت زندان آن روز هیچ کاره بوده و کل زندان توسط سپاه پاسداران کنترل می شده است.
صبح روز دوازدهم مردادماه سالن 10 تقریبا خالی شده بود و چند نفری که توی بند باقی مانده بودند، تا صبح نخوابیدند. وقتی هوا کاملا روشن شد و هیاهوی آدم های ساکن بند، شروع یک روز دیگر را خبر داد، همه زندانی ها داشتند از اعدام آن 25 نفر حرف می زدند.
حالا با احتساب این 25 نفر، تعداد اعدامی های سنی مذهب کُردزبان به 37 نفر رسیده است که در سه مقطع زمانی مختلف به چوبه دار سپرده شدند. باقی مانده زندانیان با پرونده های مشابه، حدود 50 نفر هستند؛ زندانیان سنی مذهبی که در بند 10 زندان رجایی شهر حبس می کشند؛ یک جزیره کوچک و بسته در دل زندان.
پیش از این 25 نفر، در دو زمان متفاوت در سال های 1391 و 1393، هر بار شش نفر دیگر از این زندانیان اعدام شده بودند. عمده اتهامات زندانیان سنی مذهب این زندان، «محاربه»، «اقدام علیه امنیت ملی» و «فساد فی الارض از طریق عضویت در گروه های سلفی» اعلام شده است.
آن هایی که باقی مانده اند هم معمولا با زندانیان سایر بندها ارتباطی ندارند و بیش از سایر زندانیان عقیدتی در معذوریت و فشار و بی امکاناتی هستند. هیچ راه ارتباطی با دنیای بیرون ندارند و در پرونده بعضی از آن ها، «اقدام مسلحانه» قید شده است؛ اتهامی که می تواند همدلی افکار عمومی را از آن ها بگیرد. اما تعدادی از این زندانیان گفته اند که جریان بازجویی و دادرسی آن ها عادلانه نبوده و با فشار به چنین اتهاماتی اعتراف کرده اند.
«رسول» که برادرش ساکن بند 10 زندان رجایی شهر است، بارها با برادر خود درباره اتهام اقدام مسلحانه حرف زده است: «همیشه تکذیب کرده است. برادرم با ما زندگی می کرد. چه طور ممکن است کسی در حال فعالیت مسلحانه باشد و ما متوجه ورود و خروج غیرعادی او نشده باشیم.»
«محمدجعفر منتظری»، دادستان کل کشور چند روز پس از اعدام ها در مردادماه گفت این افراد دست به اقدامات تروریستی زده و تحت تاثیر القائات تکفیری بوده اند اما رسول می گوید: «ما که دشمن نیستیم. ما هم ایرانی و هموطن هستیم. اغلب این اتهامات با تکیه بر اعترافات و اقاریر آن ها و تحت شکنجه و زور در پرونده درج شده اند وگرنه چرا برایشان دادگاه علنی تشکیل ندادند؟ چرا اجازه ندادند وکیل داشته باشند؟ اجازه می دادند افکار عمومی خودش به گناهکار بودن آن ها اعتراف کند.»
بین زندانیان سنی مذهب ساکن سالن 10 زندان رجایی شهر، یک نفر به نام «برزان نصرالله زاده» حضور دارد که زمان دستگیری 16 سال داشته و با اتهام شلیک به سمت یک نوجوان، بازداشت و برایش حکم اعدام صادر شده است. او هم اکنون زیر حکم اعدام به سر می برد.
رسول می گوید تا جایی که در ارتباط با خانواده زندانیان متوجه شده، از بین افراد باقی مانده از ماجرای آخرین موج اعدام های سنی مذهب ها، هفت اعدامی دیگر هم هستند که حکم شان از سوی دیوان عالی کشور تایید نشده است و به ندرت نامی از این افراد وجود دارد: «فرهاد سلیمی، ایوب کریمی، قاسم آبسته، داود عبداللهی، انور خضری، خسرو بشارت و کامران شیخه زیر حکم اعدام هستند.»
فقط این ها نیستند، «سیدجمال سید موسوی» که از سال 1387 دستگیر شده، بیش از 9 سال است با حکم اعدام در حبس به سر می برد. او تا همین اواخر بدون برخورداری از مرخصی، در زندان سنندج نگه داری می شده ولی از پنج ماه پیش تا کنون به زندان رجایی شهر منتقل شده است. «عبدالرحمن سنگانی»، اهل تایباد، زندانی سنی مذهبی دیگری است که در سال 1384 بازداشت و بعد از آن، با قید وثیقۀ اندکی آزاد می شود اما چندی بعد و در سال 1390 به خاطر همان پرونده و اتهامات اولیه بازداشت و این بار به اعدام محکوم شده است.
«مرضیه» که برادرش ۱۲ مرداد امسال اعدام شده است، از لحظه ای می گوید که زنگ زده اند به تلفن پدرش و گفته اند که برای آخرین ملاقات حاضر باشند: «با گریه و زاری مادرم و فامیل راهی تهران شدیم. نمی توانید آن لحظه ما را تصور کنید که چه طور جمع شدیم، چه طور همدیگر را خبر کردیم، تمام راه مویه کردیم و دعا کردیم اما هنوز به زندان نرسیده بودیم که زنگ زدند و گفتند که بیایید جلوی سردخانه کهریزک و جنازه فرزندتان را تحویل بگیرید. برادرم رانندگی می کرد. همان جا گوشه جاده ایستاد، از ماشین بیرون آمدیم و وسط آسفالت داغ جاده شروع کردیم به عزاداری.»
آن ها به سختی خودشان را به تهران رساندند. آن جا که می رسند، خانواده های دیگری را هم می بینند که آمده بودند جنازه ها را شناسایی کنند: «وقتی جنازه برادرم را شناسایی کردیم، ما را فوری فرستادند بهشت زهرا برای کفن و دفن. آن جا بین ماموران امنیتی و خانواده برخی زندانی ها درگیری شد. آن ها متوسل به زور شدند. حرف شان سه چهار کلمه بیش تر نبود: "اعدامی ها مراسم بزرگداشت ندارند."»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر