سیدضیا نبوی، فعال دانشجویی که هم اکنون در زندان سمنان دوران حبس خود را میگذراند در نامهای به آملی لاریجانی رییس قوه قضاییه از تلخی اتهام خود گفته و امیدی که هنوز به برقراری عدالت در دستگاه قضا دارد. او نوشته است که هرچند میتوانسته با عفونامهای خیلی پیشترها آزاد شود اما ترجیح میدهد با اعاده حیثت سنگینی و غیرواقعی بودن اتهام خود را اثبات کند.
به گزارش کلمه، این زندانی سیاسی که هفت سال است در زندان به سر میبرد همچنین با بیان اینکه پس از این همه سال دیگه خشمگین و عصبانی نیست، این را هشداری برای سیستم قضایی کشور میداند و مینویسد: اینکه شهروندان از تحمل بیعدالتی احساس خشم و عصبانیت نکنند به گمانم دردنشانی است که از کمرنگ شدن اعتماد و اتکایشان به دستگاه قضا خبر میدهد.
سیدضیا نبوی، متهم به “محاربه از طریق ارتباط موثر با منافقین” است. حکمی که او بابت این اتهام گرفته، ۱۰ سال حبس توام با نفی بلد، یعنی تبعید است. او حالا بیش از ۷ سال است که در زندان به سر میبرد.
در پرونده ضیا هیچ نشانه و شاهد منطقی برای اثبات ارتباطش وجود ندارد. در عین حال همه دوستان، خانواده و کسانی که با او آشنا بودهاند بر نچسب بودن این اتهام به او اشتراک نظر دارند. ضیا اگر نسبتی با مجاهدین خلق داشته باشد، نسبت یک مخالف و منتقد کارشناس و جدی نسبت به این فرقه است.
با همه این احوال، ضیا همچنان در بند اتهامی است که در گذشته بارها و بارها آن را مصداق توهین به خود دانسته و حتی به صراحت گفته بود که حاضر است تمام مدت حبسش را تحمل کند، اما از این اتهامی که آن را نسبت به خود موهوم و توهین آمیز می داند، مبرا شود.
ضیا نبوی دانشجوی ستاره دار و عضو شورای دفاع از حق تحصیل بعد از حوادث ۸۸ بازداشت و به بند ۲۰۹ منتقل شد. او شب ۲۵ خرداد ۸۸ به همراه تنی چند از دوستانش بازداشت و از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی به قضاوت قاضی پیرعباسی، به ۱۵ سال زندان و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شد. این حکم در دادگاه تجدیدنظر به ده سال حبس در تبعید تبدیل شد.
وی در مهر ماه ۸۹ به زندان کارون تبعید و چندی پیش به زندان سمنان منتقل شد.
متن کامل نامه این فعال دانشجویی دربند را به گزارش کلمه با هم میخوانیم:
ریاست محترم قوه قضاییه
آیتالله آملی لاریجانی
سلام
..سالها رفت و بدان سیرت و سان است که بود
این مکتوب که میبینید، سومین نامه سرگشادهایست که برای شما مینویسم…
هفت سال پیش آنگاه که حکم اولیه خویش را دریافتم و چندی بعد به هنگام اطلاع از محکومیت قطعی نامههایی به حضرتعالی نگاشتم که مضمون مشترک هر دوی آنها اعتراض به حکم صادره و اعلام برائت نسبت به اتهامی (ارتباط با مجاهدین خلق) بود که نسبتم داده بودند و اصلا مایه خرسندی نیست که اظهار نمایم نوشته پیش رو نیز کماکان محتوایی از همین دست دارد. گرچه از آن ایام تاکنون زمان زیادی بر ما گذشته و این بازهی هفت ساله که خود عمری است حوادث و ماجراهای زیادی به خود دیده است، لیکن آن مسألهای که همچنانم میآزارد و آن دشواری اساسی که به سخن گفتن با شمایم میانگیزاند، همانی معانی مکرر پیشین است: «اینکه بیگناهم و عدالت را چشم انتظارم». معنایی که به اندازهی دو هزار و هفتصد روز حبس و بیخانمانی در چهار زندان و پانزده بند مختلف برایم سنگینی میکند! وزنی که تحملش بدان سبکی که در اعداد و واژه ها و گزارهها مینماید، ممکن نیست و نبایستی پنداشت که چون روزگار میگذرد، آسان نیز میگذرد! «تو مرا بین که در این کار به جان می کوشم»
بگذریم. یکطرفه به قاضی نرویم و پر سوز و گدازش نکنیم. من نیک میدانم که در برابر آنچه عدالتش میخوانم مسئولیتی نیز متوجه من است و شانه خالی کردن از آن جایز نیست، اما منصفانه اگر بنگریم بدان عهدی که بر گردنم بود به کفایت پرداختهام و دفاعی در حد بضاعت و توان از خویشتن به عمل آوردهام. اینکه در طی این سالها در هر فرصتی، چه به اختیار و چه از سر اضطرار بیگناهی خویش را فریاد کردهام و حتی یکبار در نوشتاری عمومی و مبسوط، نظر روشن و صریح خود را در مورد مجاهدین خلق و کجفهمی سیاسی و کارنامهی خشونتبارشان به تحریر درآوردهام.
طی این مدت بسیاری از دوستان و آنها که میشناختندم در نامههایی شخصی یا جمعی به مقامات قضایی از بیاساس بودن اتهاماتم سخن راندهاند و حتی وزارت اطلاعات نیز در دو نامهی شفاف و بیابهام به دادستان تهران در سالهای ۹۱ و ۹۵ به عدم ارتباطم با گروه مزبور گواهی داده است. احتمالا خودتان نیز تصدیق میفرمایید که اگر تنها مقصودم خلاصی از بند بود، با پذیرفتن این اتهام و نوشتن درخواست عفو و بخشودگی، سالها پیش به مرادم رسیده بودم و چه دردناک است که آدمی احساس کند از گردن نهادن دروغین به اتهامی که از آن مبری است، آسانتر به رهایی میرسد تا آنکه به حق بر بیگناهیاش پای بفشارد. پای فشردنی که البته سادهاندیشانه است اگر به تمامی آگاهانهاش بپنداریم و نقش ناخودآگاه افسونگر را در آن نادیده انگاریم ولیکن با همه این احوال اگر انگیزش آگاهانهای در این میان بیش از همه استوارم نگاه داشته، امیدی است که همچنان به عدالت دارم. اینکه میپندارم که هنوز راه حل شرافتمندانه، خردمندانه و موجهی برای این مسأله وجود دارد و اگر تمامی تلاش خود را در نهایت دقت، ظرافت و عقلانیت به کار گیرم، عدالت دور از دست نیست و نیازی به انکار خویش نمیباشد.
حقیقت این است که طی سالهای زندان به جز یک بار (ساعتی پس از اجرای حکم تبعید) هرگز زمانی نیامده که از امکان شنیده شدن و اثر بخشیدن سخنانم در مقامات قضایی و امنیتی به تمامی مایوس شده باشم و از انتخاب مسیر گفتگو و صداقت پشیمانی به وجودم راه یافته باشد. چنان حدی از خوشبینی که گاه از خود میپرسم آیا مابهازایی برای آن در عالم خارج هست و یا اینکه تنها نیازها و اشتیاقهای من است که آنرا میآفریند! راستی آیا نه این است که برخی از ما همواره به امکان عدالت امیدواریم چرا که بدون آن قدرت و توانی برای ادامه دادن در خویشتن نمیبینیم؟! نمیدانم و این از بسیار چیزهایی است که در این زندان نمیدانم! از جمله اینکه نمیدانم و نمیتوانم مقصود آنان را که به زندانم افکندهاند دریابم. در این بین شاید تنها چیزی که به آن اطمینان و ایمان دارم این است که در طول فعالیتهای خود در شورای دفاع از حق تحصیل و دفاع از حقوق خود و دیگر محرومین از تحصیل، هرگز از مسیر قانون خارج نگشتهام و آنچه که مرتکب شدهام اگر در زمرهی اعمال صالحم نباشد، جزو سرافکندگیها و پشیمانیهایم هرگز به حساب نمیآید.
جناب قاضیالقضاه؛
اکنون که به احوالات خویش مینگرم و آن را با حس و حال هفت سال پیش قیاس میگیرم میبینم که به طرز عجیبی آرامتر از آن روزگارم و دیگر از آن همه عصبانیت و آشفتگی در من اثری نیست. اینکه دیگر آن حس سنگین و عمیق ستمدیدگی مرا بر نمیانگیزد و اصراری در این نمیبینم که همه حرفها و ناگفتهها و دفاعیات خویش را یک نفس برایتان بنگارم. معنای یک چنین تغییر حالی در ساحت زندگی شخصیام هر آنچه باشد، بعید میدانم که بتوان این دگرگونی را نشانه خوبی برای دستگاه قضا و عدالت به شمار آورد. اینکه شهروندان از تحمل بیعدالتی احساس خشم و عصبانیت نکنند به گمانم دردنشانی است که از کمرنگ شدن اعتماد و اتکایشان به دستگاه قضا خبر میدهد. البته من مطلعم که شما به عنوان یکی از مسئولین و ارکان حاکمیت نمیتوانید فقط به عدالت نظر داشته باشید و موظفید که مصالح کشور و امنیت ملی را نیز لحاظ کنید و باز هم میدانم از اینکه چنین پروندههایی تبدیل به موارد حقوق بشری و ابزاری برای اعمال فشار به حاکمیت و کشور شود، دلنگرانید. نگرانی و تشویشی که اگر چه شاید باورش سخت باشد اما نقطه اشتراک برخی منتقدین سیاسی و حتی زندانیان نیز هست. حداقل اینکه در مورد شخص خویش میتوانم به صراحت بگویم که بههیچ عنوان حاضر نیستم بیعدالتی فاحش روا شده بر من، بهانهای از بهانههای آنانی باشد که قصد اعمال فشار یا تحریم به کشورم را دارند و با همه بیخبری و انزوائی که به آن دچارم خوب میدانم، تلاش برای امرار معاش و تمشیت زندگی روزمره شهروندان اینقدر سخت هست که دشوارتر کردن آن و افزودن رنجی به رنجهای آنان هیچ افتخاری به حساب نمیآید. مشکل اما اینجاست که این فقط یک سویهی ماجراست. سوی دیگر داستان قسمتی از وجود من است که حقش از آزادانه زیستن را طلب میکند. خویشتنی که از سالها و ماهها و روزها و ساعتها و ثانیههای تماشای دیوارهای زندان خسته است و مشتاقانه لحظاتی را انتظار میکشد که بر سنگفرش خیابان و سنگلاخ کوهستان گام بردارد بیآنکه بیم و هراس بازگشت به زندان عیشش را منقّص کرده باشد. این همان خویشتنی است که به گمانم بیش از هر کسی در حقش ستم روا داشتهام و ناجوانمردانه به صبر و سکوتش فراخواندهام. سکوتی که میخنداندم آنگاه که میبینم برخی به ترس و برخی به پذیرفتن محکومیتم تعبیرش میکنند!
بگذریم. بیمقدمه و در پایان همین قدر بگویم که بزرگترین دشواری یک زندانی شاید کنار آمدن و مجموع آوردن همه منهایی در ساحت خویشتن است که در تنگنای زندان، بیش از هر زمان و مکانی سر ستیز و ناسازگاری دارند و آهنگهای ناهمگون مینوازند. منهایی که گاه پرداختن به یکیشان دل دیگری را میشکند و تسلیم شدن به دیگری، آن یک را ناکام میگذارد. فیالمثل همین چندی پیش میپنداشتم حق با آن کسی درون من است که چنین نامهنگاشتنی را بیحاصل و مایهی ریشخند و تمسخر میدانست اما در نهایت به وسوسهی خویشتنی اغوا شدم که مصرانه میگفت: این نوشته با همان حسن نیتی خوانده میشود که به تحریر در آمده است.
گر بگویندت که مجموعم پریشان گفتهاند …
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر