۱۳۹۵ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

درخواست دانشجویان و دانش‌آموختگان دانشکده خبر از احسان مازندرانی برای شکستن اعتصاب غذا

جمعی از دانشجویان و دانش آموختگان دانشکده خبر در نامه‌ای از احسان مازندرانی (روزنامه نگار دربند و مدیر مسئول سابق فرهیختگان) در بیست و سومین روز اعتصاب غذای این زندانی سیاسی از وی خواستند که به این اعتصاب پایان دهد.
به گزارش کلمه، احسان مازندرانی، روزنامه‌نگاری که آبان ماه سال گذشته به بهانه پروژه‌ی نفوذ توسط سپاه بازداشت و به ۷ سال حبس محکوم شد، از ۲۳ روز قبل در اعتراض به وضعیت غیرقانونی خود، در زندان اوین، دست به اعتصاب غذا زده است.
وضعیت جسمی این زندانی سیاسی، به دلیل اعتصاب غذا وخیم گزارش شده است.
متن این نامه که نسخه‌ای از آن در اختیار کلمه قرار گرفته، به شرح زیر است:
به‌نام‌ حضرت دوست
رمضان الکریم آمده است و تو انگار مدت‌هاست که با آن انس گرفته‌ای. این‌را چشمان گود افتاده‌ و جسم از تک و تا افتاده‌ات حکایت می‌کنند، گمان کردی در پس انبوه ریش‌های نرمت که صورتت را پوشانده است می‌توانی گو‌نه‌های تکیده‌ات را پنهان کنی؟
یا گمان کرده‌ای ما رفقای روزهای راحت جانیم و رمضان که آمد سفره مهمانی صاحبخانه را ترک کرده و سراغ کار و زندگیمان می‌رویم؟ عجیب اگر در همه این سال‌ها ما را اینگونه شناخته‌ای!!!
ما همان‌هاییم که در شور جوانی پر و بال گرفتیم، شانه به شانه قدم زدیم، خندیدیم نه مثل این روزها که از ته دل، با چشمان‌مان می‌خندیدیم.
بیخیال همه مرام‌ها و راه‌های سیاسی دنیا، ما آنگاه که سیاست در جانمان پا نگرفته بود، رفیق بودیم. مگر نه اینکه می‌خواستیم دست در دست، جانمان را برای پرچم ایران و آرمان‌های مقدسش بدهیم مگر نه اینکه آنگاه که هنوز پشت نیمکت‌ها بودیم کلاس به کلاس رفقایمان برای عزت همین پرچم پر پر شدند و‌ خبرساز. اما میدانی احسان، دیگر ما را توان نیست، آن وقت‌ها جوانتر بودیم جانمان بیشتر بود و طاقت دلتنگی‌هامان بیشتر. حالا دیگر داریم وارد سرازیری می شویم و آخرین ته مانده‌های نفس را بدرقه بدن بی‌سر حسین جوادی کردیم. مهدی، سیدمهدی، ابراهیم، عطا، ایمان و … رفته‌اند و میبینی که چه قدر جایشان خالیست و هیچ چیز جای خالیشان را پر نمی‌کند و دلمان برای یک دل سیر بغل کردنشان تنگ شده است اما افسوس‌…
احسان جان
رمضان الکریم آمده است تو را به مهمانی صاحب دل‌ها که بیا و سکوت آب و غذایت را بشکن تو را به جان تک تک ما که انقدر له‌له آغوش رفقای مسافرمان را می‌زنیم،‌ تو را به حرمت شب‌های قدر و فزت و‌ رب الکعبه‌ حضرت امیرش، سخت است که دلمان برای رد نگاهت تنگ شود، که جایت خالی باشد، جان برادر کمی دندان‌هایت را بر جگر داغدیده‌ات بفشار. بگذار این روزهای لعنتی بگذرد و‌ دوباره با هم باشیم. دوباره روزه سنت هر ساله را شانه به شانه پشت همان میزهای قدیمی، آن سلف خاطره انگیز به یاد رفقای رفته افطار کنیم. رفیق جانم این سکوت را بشکن برای جانت برای آن چشمان خاصت. احسان، برای ما، بگذار هیچوقت دلمان برایت تنگ ‌نشود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر